وای مامانا دیگه واقعا دیوونه شدم رفت. انقد جیغ کشیدم صدام گرفته. گفتم دخترم مشکل توجه و تمرکز داره نسبت به همسناش عقب‌تر هست و فعلا تحت درمانه می‌بریم کاردرمانی. بخاطر این مسئله من هنوز نتونستم از پوشک بگیرم ینی شش ماه کلنجار رفتم نتونستم بگیرم دکتر گفت اصلا آمادگی نداره بیخود خودتو فعلا خسته نکن. برا همین هنوز پوشکه. تو هال نشسته بودم تلفنی با مادرم حرف میزدم دخترم رفت تو اتاق بازی کنه پسرمم پشتش رفت همیشه میرن اونجا بازی کنن کلا اسباب‌بازیاشون اونجاست اتاق بازیه. داشتم همینطوری حرف زدم یه دیقه نگذشت دیدم دخترم اومد پیشم دیدم شلوارو پوشکش کنده داره میگه ای وای .ای وای..خدایا یه لحظه دیدم دخترم پی پی کرده همونجا شلوارشو کشیده پایین دویدم اتاق دیدم پسرم که ده ماهشه رفته سراغ پوشک دخترم دست زده توش😮‍💨🤢😖 منم قبله اینکه بچه دستشو بزاره دهنش زود رفتم با صابون شستمش. اما دیگه روانی شدم خیلی. متأسفانه تو اون عصبانیت دخترم زدم. بخدا دیوونه شدم بعد که همه جا رو کلا تمیز کردم و آروم شدم خیلی پشیمون شدم. انقد گریه کردم. بخدا نمیدونم چطوری با دخترم رفتار کنم کلا هیچی نمیفهمه درک نداره اصلا. حتی وقتی اون همه عصبانی بودم و یکی زدم پشت دستش داشت می‌خندید. واقعا دیگه خسته شدم خیلی 😭

۱۳ پاسخ

ان‌شاءالله خداوند سلامتی بده عزیزم.. ان‌شاءالله مشکل دخترت هم حل میشه و توهم به آرامش میرسی عزیزم .. ما مامانا کار مون غصه خوردن برای بچه هاست ان‌شاءالله خداوند همه بچه هارو حفظ کنه..

میدونم عزیزم باید صبورباشی حق داری..اما اونم بچست طفل معصوم گناه داره

ارام باش عزیزم همه ما مادرها خسته میشیم کم میاریم ماهم آدمیم ربات که نیستیم عذاب وجدان نداشته باش گل من

زور ناخوشه دتوانم درکت کم
والله منیش جاری وایه لیان ددم شیت شیت دبم به دیت خوم نیه یا دنا له خوم ددم😔

خودا صبر بداته به همو دایککان و عقلکیش بداته به و مندالانن..او کوره ی میش اورو امنی شیت کرد شیت حکو مندال گوره کردن چن سخته

عزیزم ما هم ادمیم یه موقع از کوره در میریم به خودت سخت نگیر بیشتر عصبی میشی

عزیزم همه این شبا برا هم دعا کنیم انشلاه دختر شما هم خوب میشه نظر من این شبا امسال دخترت خوب بشه شب بیست یکم سال دیگه ماه رمضان شیر پخش کنی تو احیا حاجت مگیری برا منم دعا کنینن شوهرم خوب بشه دامادم خدا عقل بده شوهرم تصادف کرده مخش عیب برداشته ممنون

دختر منم دقیق امشب عصاب نزاشته برام شب کارتون نگاه می‌کرد گفت دسشوی دارم شلوارشو درآوردم گفتم برو زود نرفت کارتون نگاه می‌کرد تادسشوی رسیده دم در دسشوی دسشویش ریخته بعد صدام کرد مامان بیا بشور منو رفتم دیدم چیزی نگفتم ولی پسرم گریه کرده اومد که بیاد داخل دسشوی هرچه بهش گفتم نیا کثیف میشی اومد منم عصابم خراب شد پسرمم زدم داخل اطاق پرت کردم درو بستم اومدم دخترمم شستم خوب توباسنش چنتایی زدم تاالا که الانه عصابم خرابه دخترم اصلا به حرف گوش نمیده یه بگم این کارو نکن اصلا گوش نمیده

حرف دل من هم هست نمیدونم چرا نمیتوانم‌از پوشک بگیرم دکترش میگه تا ۴ سالگی وقت داره نمیدونم کی راست میگه کی اشتباه

شربت امگا۳ براش نوشته برای تمرکز کم و اینکه کامل حرف نمیزنه

عزیزم خودتو ناراحت نکن منم بارها عصبی میشم خودخوری میکنم ولی هروقت عصبانی بشم دخترمو میدم ب شوهرم سرگرمش کنه تا عصبانیتمو نبینه ولی الان ک آروم شدی یکم بچه هاتو نازکن ک از دلشون دربیاری، همسرتون خونه نبود آرومت کنه؟

بقوربان همومان او مشکله مان بودیته پیش و شر دکین لگل مندالان...
کچکت مشکلی چیه ؟دتوانم پرسم

عزیزم دخترتون حرف میزنن کلامش خوبه

اوخی عزیزم خوب این اتفاق حداقل برای هر مادری یک بار پیش اومده ربطی نداره چه بچه درک داشته چه نداشته باشه به نظرم

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
امروز با شوهرم و بچه هام رفتیم یه دوری بزنیم. بعد شوهرم کنار یه پارک نگه داشت تا دخترم یکم بازی کنه. پارکم امروز تعطیل بود خیلی شلوغ بود. دختر منم عاشق تاب بازی. تاب هام همه پر بود منم گفتم دخترم بریم بازی‌های دیگه رو بکنیم بعد برگردیم تاب بازی اما گریه میکرد میگفت فقط تاب. یکی از بچه ها خیلی رو تاب مونده بود منم رفتم اونجا ایستادم که اومد پایین دخترم رو سوار کنم. اما دخترم همش گریه میکرد که زود. زود میخوام سوار شم. اصلا مفهموم صبر یا نوبت رو نمیفهمه. بعد مامان اون پسر به من گفت دخترت چند سالشه گفتم سه سالشه. گفت پس چرا اینطوری رفتار میکنه. باید تو این سن مفهوم نوبتی رو بدونن. حتما یه دکتر ببر نرمال نیس. راستش فک میکردم شاید حرفای خانوم درست باشه اما از طرفیم خیلی ناراحت شدم. از اون موقه همش تو فکرم و رفتارای دخترم رو زیر نظر دارم. به شوهرم گفتم میگه تو زیادی حساسی تا یکی حرفی میزنه روت تاثیر میزاره. ولی خب واقعا خیلی درگیرم. دخترم خوب حرف نمیزنه فقط کلمه میگه جیغم زیاد میزنه ولی بنظرم بخاطر حرف نزدنشه. بردم دکتر مغز و اعصاب. دکتر پیشنهاد داد که حتما اول ببرم کاردرمانی چون باید درک و توجهش کامل بشه. که بتونه حرف زدنم یاد بگیره.. اما خب هنوز پیشرفت چندانی نکرده. هنوز نتونستم از پوشک بگیرم. هنوزم خوب دستور پذیر نیس. البته چیزایی که به نفعشه و دوس داره رو زود میفهمه و انجام میده اما بقیه موارد نه. و خیلی چیزای دیگه. دلم خیلی گرفته انگار یه غم رو دلم سنگینی میکنه دلم نمیخواد این موضوع رو هم به کسی بگم فقط به شوهرم میگم که یکم دلم آروم بشه اما اون همش میگه زیادی حساسی چیزی نیس😒
مامان اهورا مامان اهورا ۴ سالگی
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#تجربه

من 29 سالمه و اقامونم 32 و دوتا فرزند داریم.

تجربم اینه که اگه متوجه #خیانت همسرتون شدین، به روش نیارید و #محبت رو بیشتر کنید. ببینید کجا کم گذاشتین، جبران کنید.

من سه ماهه باردار بودم که متوجه خیانتش شدم. سرصدا و ابروریزی کردم پیش خانواده ها، ولی بدتر شد. گفت: اون خانم رو دوست دارم. میخوام باهاش باشم.

❌ چون ابروش رو پیش خانوادش بردم، هرچی از من میدونست وهرچی توی ده سال زندگی درباره خانوادش گفته بودم، بهشون گفت. حتی گفت: شب عروسیمون من دختر نبودم و...

شبا میرفت تو اتاق در رو می بست، شروع به پیام بازی میکرد. منم پشت در قفل #گریه میکردم. بعد یک ماه #قهر، #دعوا و #استرس توی یکی از دعواها گفت:

❌ همیشه شلخته ای. هیچ وقت با من بگو بخند نکردی. دائم #غر میزنی. تو حتی با خانواده خودتم نمی تونی بسازی...

وای! اینا بد و بیراه نبود، اینا #درد_دل_شوهرم بود. از اون به بعد باب میلش شدم. من لباس کهنه تو خونه یا مهمونی میپوشیدم تا پس انداز کنیم، خونه بخریم!

✅ رفتم هرچی لباس کهنه بود، ریختم سطل اشغال و یک رژ، کرم و ریمل خریدم. از همه مهمتر اخلاقم رو بهتر کردم.

اول شروع کردم با بچه‌ها #بازی کردن و خندیدن. دخترم ذوق میکرد. میگفت: مامان! همیشه میشه اینجوری باشی؟ حواسم اصلا به تنهایی دخترم نبود تو این چند سال.

✅ بعد چند روز وقتی با بچه‌ها میخندیدیم، دیدم شوهرم اومد قاطی بازی ما شد و اینجوری شد که اون خانمه رفت پی کارش و الان خیلی خوشبختم 😄😂
(🤣دوستان این تجربه من نیست تجربه یکی از دوستانه لطفا این مدل تجربه ها میزارم با من فانی نکنید) باتشکر🤣🤦
مامان دخمل و پسری مامان دخمل و پسری ۳ سالگی
مامانا من دخترمو خیلی ب سختی تو اتاقش عادت دادم ک بخوابه یک ساله تو اتاق خودش میخوابه بعد این موضوع تو اقوام خانواده گفته شد همه بزرگترا جمع اعتراض و ک و کار بدی کردم بچه سه ساله تو اتاق تنها میخوابه و شروع میکردن قانع کردن من توجه نکردم تا باز گفتن این دفعه دخترم شنیده و خیلی تو اتاق خوابیدنش داره عزیتم میکنه جوری ک شبا دو سه دفعه بیدار میشه صدام میکنه اب میخوم یا گریه میکنه چیکار میکنی‌ تو بهانه گیری میکنه و واقعا خیلی خسته شدم انکار اولای کودکیشه بهونه گیری میکنه داغونم واقعا چیکار کنم هرچی مثه قبل میخوام قانعش کنم ک فلانو فلان اتاق دارن همه‌تنهان همه باید اتاق خودشون باشن بی فایدس قران میخونم باز هچ در ضمن چن مدته زیاد وابسته اشیاء شده کل روز عروسک و کیفو چ میدونم جوشی قلابیو همش با خودش میاره میبره حتی دستشویی هم باید باهاش باشه رفتارهای از خودشنشون میده سردرگمم من خودم مشکل ترس خواب شبانه داشتم برا همین. زود خواستم عادت بدم ولی اطرافیان تر زدن ب زندگیم با دخالتای بیجا دخترم ارومه بازی گوش نیست خجالتی ب پدرش رفته کلا خانواده شوهرم پر حرف نیستن و اینشم برام قابل درک نیست ک چجور میخواد از خودش دفاع کنه الانشم هر مشکلی باشه براش من باید دفاع کنم حتی میخواستم بچه دار بشم اما الا انقد سر درگمم ک ب کل قید بچه رو زدم تو تربیت این یکی موندم از یه طرفم خیلی تنهاست منم مگر تو کل روز با هزار سختی یه ساعتو بتونم هم بازیش باشم