۶ پاسخ

میگن بچه تا 10 ماهگی کسیو نمیشناسه

عزیزم زودع الان کم کم وابستگی پیدا میکنه بهت

یعنی چی مگه میشه بچه مادرشو نشناسه‍

از اول باید پیشش می‌بودی لابد زیاد مادرشوهرتو دیده

والا مگه میشه مگه بهش شیر نمیدی؟

یه سوال کنم ناراحت میشی؟

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۶ ماهگی
مامانا خیلی ناراحتم پسرم پیش هیچکی زیاد نمیمونه بمونه هم تا منو ببینه میزنه زیر گریه میخواد پیش من باشه ولی پیش منم لج میکنه رو زمین اصلا نمیمونه میگه فقط بغل ولی پسش مادرشوهرم ساعتها میمونه اصلا انگار مادر نمیخواد همونجور روزمین براخودش بازی میکنه اون تا حرف میزنه صداشو میشنوه یا وقتی میبینتش انقدررر ق میکنه میخنده دستو پا میزنه ک نگووو و نپرسسس... مگ بچه نباید پیش مادرش آروم باشه چیگار کنم وابسته خودم شه 🥺🥺آخه مادرشوهرم از الان ک هنوز بچه چیزی حالیش نیست بهش میگ ب مامانت بگو من دوست ندارم برو خودشم هی میگه شمارو دوس نداره فقط منو دوس داره میترسم دوروز دیگه بچم حالیش بشه این حرفا روش تاثیر بذاره حتی وقتی هردومون نشستیم پسرم میخواد سینه خیز بیاد سمتم اون نمیذاره اینقدر صداش میزنه وسیله مسیله نشونش میده میگه بیا اینور اونور نرو😭😭اون اصلا پسر منو دوس نداره خودم بارها شنیدم ک از دوس نداشتنش پیش بقیه گفته و بروی خودم نیاوردم فقط بچه دخترشو دوس داره ولی دارل این کارارو میکنه ک بچمو از من دور کنه 😭😭😭😭
مامان نخود مامان نخود ۱۱ ماهگی
خانوما می‌خوام باهاتون درد و دل کنم من از اونجایی که خونه مادر شوهرم زندگی میکنم یعنی من بالا اون پایین غذا خوردنمون یکجاه من همه کاراشو میکنم بخدا از دیروز مثل فرفره یجا بند نیومدم همش مهمون میاد و ... بعد چند روز پیش دست مادر شوهرم ترک خورد گچش گرفتن بعد امروز مهمون اومد به مهمون میگه عروسمو می‌خوام دیگه حامله بشه این بچه رو هم به خودم عادت بدم بزرگش کنم پیش خودم نگهش دارم بخدا من بریدم دیگه خسته شدم از حرفاش حرکتاش رفتاراش چرا باید جیگر گوشمو بهش بدم چرا من واسه زندگی خودم اختیار ندارم که کی بچه بیارم کی نیارم بعدم من زیاد خسته میشم اینجا هر سه چهار روز میرم خونمون بعد می‌ترسه دخترم مادر منو دوست داشته باشه میگه نوهمام باید منو دوست داشته باشن بچه های دخترشو مثال میزنه میگه اونارو من نگه داشتم ولی مادر بزرگشونو دوست دارن میگه حتما باید مادر پدرشونو دوست داشته باشه من اصلا نمیتونم واسه استراحت بچمو بزارم خونمون از حسودی میمیره خدایا مرگ کسی رو خواستن گناهه ولی از خدا می‌خوام دست از سر منو خانوادم برداره خدایش خودش و بچه هاش انگار تربیت خوبی دارن دوست داره بچمو بسپارم بهش خدایا منو مامانش حساب نمیکنه دخترمم من چیکار کنم خدایششش بریدم از وقتی زایمان کردم بچه خودمو اصلا حس نکردم که مال خودمه از خودمه همش نگرانی و... اینارو با گریه نوشتم بخدا خستمه کسیم نیس پشتم تنها امیدم دخترم بود ولی حرفاش منو میسوزونه