۳ پاسخ

ای خدا چقد اذیت شدی..خداروشکر که به سلامت زایمان کردی و ازاین مرحله گذر کردی

الهی بگردم
چقد اذیت شدی اخه🥺🥺🥺
باز خداروشکر هردو سالمین♥️

عزیزم
همین که به سلامتی زایمان کردی وفرشته کوچولوت روبغل کردی این درداوقتی بچه رومیزارن بغلت یادت میره

سوال های مرتبط

مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
رفتم تو اتاق پامو گذاشتم دردا شروع شد ولی بازم نامنظم و لبامو گاز میگرفتم که صدام درنیاد شوهرم زنگ زده بود ماما همراهم سریع اومد دیگه دردام نسبتا منظم شد معاینم کرد گفت ۷ سانتی اون بین یه درد خیلی خیلی شدید اومد که حالم بد شد دیدم ماما همراهم سریع دکتر رو صدا کرد اکسیژن خونم‌خیلی اومد پایین اون لحظه فقط حضرت فاطمه زهرا رو صدا میکردم و امام علی رو چون نورای من‌هدیه اونا بود خلاصه تا یکم‌حالم بهتر شد گفتم فقط آمپول بی حسی رو بیارین که ماماهمراهم گفت آره بزنی زودم فول میشه که یه آقایی اومد بزنه اون بین خیلی درد داشتم ولی تحمل میکردم اصلا اصلا جیغ نمیزدم ماماهمراهم خیلی کمک می‌کرد نقطه های فشاریم رو ماساژ میداد و خودم‌همش رو تنفسم کار میکردم سخت بود ولی میدونستم با جیغ زدن فقط پروسه زایمانم رو طولانی تر میکنم و گلوی خودم رو علکی جر میدم اومدن آمپول بزنن دکترش مرد بود این آمپول رو به کمر میزنن و باید یکم‌دولا بشی اون بین یهو دست دکتر رو گرفتم و گفتم‌یوقت بچم چیزی نشه این عوارض برای بچم نداشته باشه که دکتر گفت تو داری اینهمه درد میکشی هیچی نگو هیچ عوارضی مال بچت نداره خودتم بعد زایمان تکون نخوری عوارضش فقط سردرد که تکون نخوری اوکیه خلاصه همینکه زد همه دردا آروم شد و شد یه درد پریودی ریز و من از ۷ سانت بعد حدودا یک ربع فول شدم و باز کلی ورزش ماما همراهم داد که همه رو انجام دادم همش ماماهمراه میگفت آروم باش صبر کن ولی من فقط و فقط میخواستم تموم بشه درد داشتم ولی قابل تحمل و حس مدفوع کردن شدید
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
# تجربه زایمان من پارت ۴
اینقدر درد داشتم که تا دکترم بود همش میگفتم چند سانت بهم اپیدورال میزنن اونم بی‌قراری هامو دید گفت پنج شیش سانت بود بهش بگید ورزش کنه رو توپ سر بچه بیاد پایین تر بعد بهش بزنین
خلاصه که رفت و باز من تنها شدم تو اتاق هر بارم بازد زنگ میزدم که ماما بیاد بگه چته چی میخوای کارش شده بود گریه کردن اینقدر دردام داشت زیاد میشد که هیچ‌کار تاثییر نداشت رو آروم شدنش
وسط دردام به مرگ هم فکر میکردم به اینکه کردن از زاییدن راحت تره
یا مثلاً قدیم چه جوری با کشیدن این دردا بازم بچه دار میشدن واقعا فاجعه بود سعی میکردم تو دردام تنفس صحیح داشته باشم ولی تا دردم می‌گرفت فقط اشک میریختم نمیتونستم هیچ‌کار کنم مثل مار به خودم میپیچیدم
باز زنگ میزدم ماما میومد میگفتم با گریه که توروخدا یه کاری برام بکنین درد دارم بالاخره قبول کرد معاینه کنه ببینه چقدر پیشرفت کردم گرفت پنج سانت شده بودم گفتم زنگ بزنین بیاد آمپول اپیدورال و برام بزنه متخصص بیهوشی زنگ زدن وسایل و آماده کردن درد منم داشت هعی بیشتر میشد
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی من پارت ۳
دکتر ک رفت من خیلی دو دل شدم چون ب حسی کلا دو سه ساعت بود و روند زایمان رو هم کند میکرد علاوه‌بر بر اینکه اگه میزدم نمی‌تونستم ورزش کنم دیگه..
تا دکتر بیهوشی بیاد من شدم ۸ سانت و دردای شدید ، تو اوج درد ازشون معذرت خواهی کردم و گفتم بی حسی نمیخوام ، اونم گفت اتفاقا ارزش نداره دیگه بزنی اخراشی... و رفتن

بعدش بارها پشیمون شدم که چرا نذاشتم بزنن از بس دردا هی شدید تر میشد ، ی جاهایی از شدت درد چشمام سیاهی می‌رفت و دستام و دهنم سوزن سوزن میشد و لبام کج شده بود انگار....
خلاصه تو ۸٫۹ سانت بودم و مدام روی توپ ک حس کردم مدفوع دارم و واقعا هم داشتم اما ماما اجازه نداد برم دستشویی و گفت اون مدفوع نیست و فشار بچه هست اما حتی اگه داشتی هم نمیتونی بری چون اخراشی ، اینجا تقریبا یکساعت آخر زایمان بود و دردای شدید...
گفت بیا رو تخت حالت دستشویی ایرانی بشین
منم نشستم و شروع کردم با دردا زور زدن
که اومد چک‌کرد گفت حالا بخواب و زور بزن