۵ پاسخ

من تلخک زدم و اینکه موقع بی قراری یه عالمه حرف میزدم براش عاشق خواهرم و دوتا بچه هاشه هی میگفتم ببین اونا بیبی نمیخورن اسم تک تک بچه های فامیل میگفتم خلاصه یه عالمه حرف میزدم

شما باید هر روز یکمشو قیچی کنید بگید خوردی تموم شد هر وقت درآورد یکمشو قیچی کنید تا میرسه که دیگه چیزی برا خوردن نمی مونه

مثل از شیر گرفتنه شاید هم بدتر دختر من انگشت شصتشو میخورد به بدبختی گرفتم خیلی هم گریه کرد

دختر من میخاست بخابه میذاشت تو دهنش تا موقعیک صب بیدار میشد.اصلا وابستگی شدید داشت.من کم کم کمش کردم ساعتاش رو.مثلا تا میخابید فوری در میاوردم.دوباره نیم ساعت بعد بیدار میشد برا پستونک میذاشتم دهنش باز میخابید باز در میاوردم.گاهی اوقات میفهمید ک دارم درمیارم.اصلا ی وضعی بود.همین روشو تا خود صبح ادامه میدادم.روزا اخر دیگه میذاشتمش روپاهام تا بدون پستونک بخابه.همین روشو ادامه دادم تا قط شد.

هیچی اومدم بگیزم دیدم زندگیم جهنم شده بیخیال شدم

سوال های مرتبط