۴ پاسخ

ای جونم چہ بد ترسیدہ
بھش بگو مگس بہ اون کوچیکی کہ نمیتونہ تورو بخورہ
دخترم تو بزرگی دھن مگس کوچولوئہ
مگسا فقط میان رو صورت و لباس ما میشینن بوسمون می کنند و میرن

دخترمنم اینجوری بود دقیقا بیرونم میرفتیم همش از ترس مگس و پشه تو بغلمون بود میگفت میترسم گاز میگیرن کم کم عادی داره میشه واسش براش توضیح بده کاری ندارن بخاطر بوی غذامون گشنشون شده اومدن و سعی کن پشه بند اینا ببند نیان خونه

پسر من همین برخورد رو با مورچه بالدار کرد‌ ما مورچه رو گرفتیم نازش کردیم تا ترسش ریخت بعد کم کم دادیم دستش و گفتیم بنداز آشغالی. مورچه بدبخت شده بود سرگرمی پسرم. هی مینداخت تو آشغالی هی اون میومد بیرون

پسر من نسبت ب مورچه اینجوریه. از سگ و گربه و پرنده نمیترسه از مورچه میترسه میگه گازم میگیرن

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۳ سالگی
خانما بیاین بگین اگه شما جای من بودین عصبانی میشدین یا من دیوانه شدم خودم که میگم خیلی بی اعصاب شدم
امیرعلی همش دستمال کاغذی میکرد تو دماغش بعد با انگشت هل میداد ته بینیش هرکاری کردم از سرش بیوفته با بازی و شوخی بیخیال نشد به زور دستمالا گرفتم جم کردم شروع کرد به جیغ و گریه منم گفتم بشین همینجا گریه کن از ناهار خبری نیس(عمدی گفتم تابیاد براناهار اصلا درستوحسابی غذا نمیخوره)حالا گریش بدترشده میاد سمت اشپزخونه میگه من حالا چی بخورم من گشنمه من غذا ندارم یهو گریش بند اومد دیدم کلی برنج پخش کرد تو آشپزخونه تا برگشتم سمتش دومشت هم برداشت دویید سمت اناقش پخش کرد تو پذیرایی و اتاق عصبانی شدم رفتم دراتاقشو بستم گفتم حق نداری بیای بیرون دوباره گریه و جیغ اومد بیرون غذاشم تو بشقاب بودگفتم بیا این غذارم بده کلاغا تو بی ادبی کل خونه برنج پاشیدی درهمون گریه و جیغ اومد صندلی رو کشید کنار کابینت ادویه هارو ریخت دیگه منم نتونستم خودمو کنترل کنم زدم به صورتش (الهی دستم بشکنه صورتش سرخ شد)اومدم تو اتاق بیشتر داد نزنم سرش اومد دنبالم با گریه و جیغ و...


ببخشید طولانی شد
بگید چطوری اعصابمو کنترل کنم😔😔🤲