۷ پاسخ

اینک بگم وااااای خیلی لذت بخش هست دارم دروغ میگم و خودمو گناهکار میکنم
حقیقت رو میگم
آره ب شدت سخت و اذیت کننده هست اما در کنار اینا بهشون آموزش بدی ک دعوا نکنین و درگیر نشین و ب خورد و خوراکشون و حموم و بازی و تی وی شون ب موقع برسونی کاری ب کارت ندارن
یه مدت سخت میگذره ک اولی با دومی و بالعکس جور بگن ولی نباید بیخیال شد باید آموزش داد
فقط دیگ سخت میشه بری بیرون تا دومی از آب و گل در بیاد ولی بازم در بیاد اینک تنهایی دوتاشون رو ببری بیرون تا هواشون عوض بشه ب شدت سخت هست مگر با کمک کالسکه یا اگ ماشین خودت داری و میرونی
مبارکت باشه گلم
نگران نباش اونی ک داده حتما بهت صبوری و سلامت میده تا بتونی ازشون نگهداری و مراقبت کنی
راستی اینم بگم اگر عصبانیت کردن و تو ناخواسته یا مجبوری دست روشون بلند کردی ب خودت نگو مادر خوبی نیستم و من مادر بدی هستم و نمیتونم مراقبت کنم و ادب بدم،گاه بچه ب قرآن جوری رو اعصاب آدم راه می‌ره ک میگی خدایا خسته شدم ولی اگرم گفتی نگران نباش و خودتو عصبی و ناراحت نکن و حتی اگر زدیشون هم عیبی نداره ،تو هم آدمی و ربات نیستی

ن بابا هیچم سخت نیس خداروشکردخترم عاشق خواهرشه

من که داغون شدم‌و خونه نشین جنگ و دعواشون با هم‌تمومی نداره بیرون رفتن دردسر کلا یه وضعی

بنظرم اختلاف سنی شون خوبه
مال من ۲سال اختلاف دارن به طرز وحشتناکی سخت بود ولی خداروشکر تازگیا یکمی شرایط بهتر شده ولی درکل داشتن‌یه بچه راحتتره دیگه

خداروشکر کن عزیزم منم یکی دارم ولی دوتا سخته دیگه

سلام،خیلی سخته،کمکی داشته باشی هم سخته،چون آخرش کاراش باخودته
عباس بعد دنیا اومدن رضا خیلی عصبی شده،با اینکه بیشتر وقتمون با عباس هست،میگه فقط من
در کل خیلی سخته

من باردارم و دخترم لحظه شماری میکنه نی نی بیاد از الان تو کارای مربوط به نی نی و خریدش از دخترم نظر میخوام و به شدت خودشو مسئول میدونه

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام ،میدونم گفتن این حرفاچقدر بده، میدونم کفرنعمته ناشکریه ولی من نمیتونم از این افکارخلاص شم، ۲۵ ام همین ماه زایمانه ،خودم خواستم باردارشدم ولی این کارم دیوونگی محض بود بعد اقدام هم پشیمون شدم ولی دیر شده بود،وقتی فهمیدم باردارم چندروزی خوشحال بودم، اما کم کم استرسم شروع شد بعد هم تبدیل به ناراحتی شد بارهامشاوره رفتم تا استرسم کم بشه بعدامعلوم شد بچه پشره ، یعنی شدن دوتا پسر، تصوراینکه من کلا دوتابچه میخواستم ولینکه دیگه دخترنداشته باشم منو خیلی آزار داد، بعدیه مدت دیدم واقعا اگه دخترهم بود من نمیتونستم خوشحال باشم چون واقعا از بچه دارشدن پشیمونم😔اونقدر این چندماه به خاطر مشکلات مالی و رفتاربد همسرم تحت فشار بودم که اصلا نتونستم به بارداربودنم فکر کنم فقط این شکمو باخودم همه جا کشیدم😔حالا دوهفته دیگه بچه م به دنیا میاددرحالی که حتی دنبال اسم براش نگشتم، دیشب دیگه ازترس اینکه زودبه دنیابیادوبی لباس بمونه رفتم خریدلباس ووسایل ولی نتونستم براش ذوق کنم تتونستم خوشحال باشم ادامه از کامتت اول