۱۰ پاسخ

دقیقا پسر منم همینه
تعویض لباس و پوشک
مهمونی رفتن
حتی غذا خوردن مشکل دارم
برای شما هم غذا نمیخوره؟

دقیقا دختر منم خصوصا پارک رفتن اولش اصرار که مامان هم حتما بیاد اگه نرم کلی گریه بعدش که رفتیم بعد یه ساعت کی میتونه بیارتش خونه آنقدر گریه زاری میکنه، جدیدا هم تو خونه فقط میگه برم راه پله از رو پله ها بپرم اصلا نمیشه جلوشو گرفت

پسرمم اینجور شده چقد میرن رو مخ🤐ولی باید صبوری کرد

وااای دقیقا دختر منم همینه بخدا لباساشو بزور عوض میکنم چون وقتی پیرهنشو در میارم زود فرار میکنه وقتی میخوام بپوشونم گریه میکنه

یه خوراکی یا اسباب بازی که دوست داره با خودت ببر پارک یا مهمونی بعد نشون بده بگو اگه میخوای بیا بریم بهت بدم یا بهش بگو مثلا یکم دیگه تاب بازی می کنیم بعد میریم خونه یکم با بچه ها راه بیایم اونا هم اکثرا راه میان من بعضی اوقات اگه از پارک یا مهمونی نخواد بیاد خودم میرم بیرون و میگم خداحافظ من رفتم اولش یکم مقاومت میکنه ولی بعد که میبینه من رو حرفم وایستادم و واقعا دارم می رم خودش میاد طرفم

سلام عزیزم منم همینجوریه وقتایی که پارکیم یا بیرون میریم دقیقا همین کارو می‌کنه جیغ داد گریه و...اما من به هیچ کدوم از کاراش اهمیت نمیدم بعد کلی میبینی خودش خسته میشه و میاد طرفم بعد بغلش می‌کنم و حواسش و پرت می‌کنم اونم دیگه یادش میره چون بچه باید بدونه با گریه نمیتونه به هدفش برسه چون آخرین تیر بچه گریه اما شمای مامان باید با هربار گریه بچه نزاری به خواسته اش برسه چون تبدیل به عادت میشه و شما باید هی کوتاه بیایی یا نهایتاً منجر به کتک کاری و...میشه

دقیقا همین وضعیت دارم یه مسئله دیگم بچم ترسو شده از انواع اشکال صذاها میترسه جدیدا

پسر من اصلا تو خونه لباس و پوشک نمی پوشه

منم همین وضعیت رو دارم

دقیقا الان‌تو همین حالت بودم‌پنج دیقه نیس از پارک اومدیم هرشب میبردم‌دیدم بد اذیت میکنه چن‌روز نبردم دوباره امشب بردم نیم‌ساعت بازی کرد گفتم‌بریم فردا بیایم درکمال ناباوری قبول کرد ولی اومدیم توپارکینگ دوچرخه ی‌همسایه رو دید جیغ زد گریههههه اومدیم خونه‌همچنان‌گریه توجه‌نکردیم خودش آروم شد تا یادبگیرن هرچیزی‌ک بخوان‌نباید داده بشه

سوال های مرتبط

مامان حسنا مامان حسنا ۲ سالگی
مامانا اومدم غر بزنم اومدم ناله کنم خواهشا بیاید دلداریم بدید
ناشکری نمیکنم بابت وجود دخترم لحظه لحظه خداروشکر میکنم ولی واقعا بریدم از صبح تا شب به حدی که استفراغ کنه به حدی که دیگه گلوش پاره بشه گریه میکنه بالشت رو رو تخت جابه جا کنی گریه میکنه پاتو اونوری بذاری گریه میکنه کنترل رو دست بزنی گریه میکنه هرچی هرچی که فکرشو بکنی میشه تبدیل به بهونه برای گریه کردن غذا که ابدا دیگه نمیخوره از صبح که بیدار میشه فقط گریه و غذا صفر خواب صففففر تا صرح صدبار پامیشه گریه میکنه خوابه ولی انگار فقط چشماش رو بسته میگه دوتا دستت رو بده من بغل کنم یا بغلم کن راه ببر اینقدر میخوام باهاش بازی کنم طرح اب بازی میریزم بازی با نی با گوش پاک کن با برنج با لیوانای کاغذی فقط ۵ دقیقه ساکته باز گریه واقعا دیگه توی درموندگی کاملم حرفم زیاد نمیزنه تازه میتونه چندتا کلمه بگه از صبح تا شب فقط نه نه نه نه اخه من چیکار کنم هر روزم میبرمش بیرون یا پیش بچه ها یا پارک و یا خونه مادرشوهر و عمو و دوست و رفیق واقعا امروز دیگه به نقطه اخر رسوند از گریه و بدغذایی منو ... شبا به باباش میگه تو برو اونور بخواب به منم میگه تو برو اونور بشین نخوابی برمیگرده نگاه میکنه اگه چشام بسته باشه گریه و زاری و نهههه نهههه