واای خدا کمرم داره میکشنه از صبح مهمون داشتم تا شب خاله های شوهرم عمه هام دخترعمم مامانجونم اومدن دیشبم دایمو جاریم و مامان بزرگمو اینا اومدن خود مریض داری کنار مهمون داریش سخت تره اشپزخونم ترکیده منم حالشو نداشتم گذاشتم برا صبح کاش فردا دیگه کسی نیاد با این وضع زندگی و خستگی ...فردام نذر دارم بایدم ادا کنم برا دخترم پس فردام که عروسی داریم ..یعنی این ده روز اخیر چقدر چالش و کار داشتیم ...روز شما چطور بود

خدا قوت
من بیست روز پیش جفت چشمای پسرمو عمل کردم تو تهران،بعد که برگشتم رشت گفتم دو سه روز شستسو داره باید محیط تمیز باشه،بعدش بیان🥴 والله رسیدگی به بچه الویتم بود، بعد اون هر کی اومد،اکثرا شب بود،شوهرم غذا میخرید مابقی پذیرایی رو میکردم،یه سریام نموندن خدایی
اون پذیراییه سخت تره،بماند که فشار روحی روز عمل خستگیش به زودی از تن نمیره😮‍💨😮‍💨

واقعا خیلی سخته اخه چرا برای عیادت دعوت میکن برای شام من که خودم اصلا نمیتونم درک کنم

خسته نباشی عزیزم خداقوت بانوجان 🌹🌹🌹
ان شاء الله ک هرچی زودتر گل دخترتم خوب بشه🤲
واقعا خیلی خسته شدی استراحت کن فقط

واقعا سخته کاملا درکت می کنم برا چند ساعتم که شده بگید بردیمش دکتر تا کمی استراحت کنی یا ب خونه برسی

عزیزم خسته نباشی.. گل دخترت چطوره.. گلوش درد نمیکنه

چقد مهمون ادم از پا درمیاد

حالا چرا اینهمه مهمون عزیزم