دلم برای دخترم کبابه
نگاش میکنم بغض گلومو میگیره
تنهاست، عاشق اینه با بچه های دیگه بازی کنه حتی اگه اذیتش کنن
بچه های همسایه ها عصرا جمع میشن تو کوچه دخترمم میبینه دلش میخواد بره پیششون امروز چند لحظه رفت بهش گفتم بریم خونه گفت بذار بمونم، گفتم نه و اوردمش خونه کلی گریه کرد
اونا بزرگن سه نفرشون هشت نه سالشونه یکیشونم یه سال از دختر من بزرگتره، میترسم تو کوچه ماشین بهش بزنه برای همین نمیذارم بره
هردوسه شب یه بارم پارک میبریم ولی دلش میخواد دوست و رفیق داشته باشه

پسر منم میره بیرون یا من یا باباش هم باهاش میریم می شینیم اون بازی می کنه

خب یه بچه دیگه بیار

بچه منم تنهاست خیلی ناراحتم براش الهی بمیرم
ولی عصرامیرم میبرمش بیرون بابچه ها اوناهم بزرگاشون۱۱سالشونه ولی عاشقشن یعنی میمیرن براش اگه نبرمش بیرون میان دنبالش ولی خوب کل روزکه نمیتونم ببرمش بیرون بازم تنهاست

خب اونیکه یه سال ازش بزرگتره از مامانش اجازه بگیرید بیاریدش خونه با دخترت بازی کنه

خودت لباس بپوش روزی دوساعت ببرش منکه میبرمش بچها هم همشون هشت نه ساله هستن چ عیبی داره سخت نگیر بابا ببر خانه بازی.

مهد کودک خیلی خوبه ببریش

خب کلاس ثبت نامش کنید.هم با بچه ها بازی میکنه هم اینکه هم سن خودشن هم اینکه دیگ از مکانش مطمعنی

دختر من برعکسه اصلا دلش دوست و بچه اینا نمیخاد از فضای خونه و من و باباش خوشش میاد،و من این بابت ناراحتم که چرا گرایش به سمت همسن و سالاش نداره

چه ربطی داره کوچه ماانقدشلوغ میشه انگاراتوبان من بادمپایی یاچادر رنگی هم رفتم

اگه از نظر شوهرت میتونی واسه دومی حتما اقدام کن دردسرهای بچه با بچه دیگه فرق داره منم واسه تنهایی دخترم اقدام کردم به بچه دوم

عزیزم بنویس مهد کودک کلی دوست پیدا میکنه و بازی میکنه، و اینکه اگر شرایطش رو داری اقدام کن برای بارداری تا در آینده هم تنها نباشه

عزیزم بچه همسایه بیاد خونتون
یا لحظه ای که کوچه شلوغ نیست ببرش خودتون هم پیشش باش

خب شما هم کنارش باش و بازی کنه