۹ پاسخ

از خواهر من ک اوضات بد تر نیس
دستشون تنگه دخترش تو عقده یه پسر وحشی ۱۲ ساله داره ک هنو ابجیم تمووووم کاراشو میکنه حتی لقمه میکنه براش
یه پسر ۳ سالع وحشی تر دارع همش گریه میکنه و خوراکی میخاد و کم خوابه و به خواهرم اویزونه و فقط با جیغ و داد چیزی میخواد
شوهرخواهرمم بد دل و بداخلاقه و هیچ وقتی واسه خواهرم نمیزاه
خواهرم مشکل قلبی داره دخترش ک تو عقده افسردگی شدید داره و جدیدا معتاد شده
پس خواهر من چی میکشع

وقتی نمیخوره بردار ببر بذار اوپن یا بریز سطل زباله و با آرامش بشین تلویزیون ببین کم کم براش قاشق و بشقاب بذار ،بذار خودش امتحان کنه و توام لا ب لای مستقل شدن غذا بده همین ک میبینه حرص میخوری بیشتر لجباز میشه

منم همینطورم فک کنم ما سخت گرفتیم اینا در نهایت بزرگ میشن غذا خور میشن الان شاید همین شیر کافیه براشون
هیشکی اندازه من سختی نکشید بچم از تولد تا ۷ماهگی اعتصاب شیر بود لب نمیزد ساعتها فقط تو خواب عمیق میدادم از ۴ماهگی کمکی شرو کردم تا همین الان هیچ تمایلی ب غذا نداره جون ب لبم میکنه یه لقمه زیر نمیبره

منم همینطور شدم حالم از خودم بهم میخوره ..البته خیلی خسته میشم شوهرم کارش زیاد شده اصلا خونه نیست هیچ کمکی هم ندارم ..کارای دختر بزرگم دارم کوچیکه هم دارم بعضی وقتا دیگه از کوره درمیرم

عزیزم مادر بودن بهترین حسس دنیاست یاد بگیر باهاش خاطره بسازی
بچه اس اون که نمیخواد لج تو رو دربیاره خوب باش تا اونم خوب باشه

من خیلی درکت میکنم گاهی منم فقط دلم میخواد تخلیه بشم خیلی سخته بخدا خیلی فشار میاد ب آدم

انقد بهم مادرو خواهرم گفتن تلقین شده بهم دیوونه ام دیگه نمیتونم هیچکسو تحمل کتم میگم شما شیرینی بچه رو میبینید من خیلی نو فشارم هر غذای بچم هروعده بقران 2ساعت زمان میبره چجوری تحمل کنم اخرشم تف میکنه فرار میکنه من دیگه چقد تحمل کنم بگم عیبی نداره ظرفیت منم اینه

همبن حال تورو من الان دارم هیچکس نمیفهمه منو امشب مادرم گفت ببر روانشناس شوعرم که اصلا قبول نمیکرد گفت بریم بعد زد زیر حرفش گفت بچه اس و .....هزارتا نصیحت اخرم گفتم اخر زحمتام اینه منم تایه حدی مغزم میکشه

عزیزم مادر بودن سخته ولی نه درحدی که جنون بگیری.شما مشکل اعصاب داری یه دکتر اعصاب و روان برو خیلی آروم میشی

سوال های مرتبط