منم اینجور شدم ،،،دلم میخواد برم مسافرت تو این اوضا
عزیزم منم همینجوری ام بعضی وقتا یه فکرای مسخره ای میاد تو ذهنم که نگو
منم همینطور
فقط خدا کنه بعد زایمان بدتر نشم
من از اول بارداری خوب بود شاد شنگول با روحیه بالا حالا سر اب دوربچه که کم شده وهی استرس دارم از دکتر رفتن همسرم هم هی رومخمه که تقصیر تو هسته کم اب میخوری ویه سری جربحث دیگه چندروز مثل ابر بهار گریه میکنم حوصله ندارم حرفای شوهرم هی میاد تو ذهنم ادمی هم هستم نمی تونم حرف دلمو بزنم خودمو خالی کنم فقط سکوت می کنم خیلی دارم اذیت میشم فقط به خاطر بچه خودمو اروم می کنم
عزیزم ناشی از دعوا یا بحثی نیست؟ همینجوری اینطوری شدی؟ چون منم کلا خیلی زود رنج و حساس شدم. سر کوچیک ترین چیز ناراحت میشم و حس میکنم دنبا به آخر رسیده ولی در حالت عادی خوبم. اگه بخاطر بحثی چیزی هست سعی کن بر طرفش کنی. ولی اگه نه بنظرم با یه مشاور صحبت کن. و اینکه سعی کن زیاد تنها نباشی بری توی جمع. از خونه روزی نیم ساعت یا یه ساعت بری بیرون قدم بزنی. کارهایی که دوست داری بکن. کارهای خونه ات رو بکن. روحیه ات برمیگرده
دقیقا منم ب همین چیزا فک میکنم با خودم همش تو افکارم میگم کاش این طفل معصوم و ب این دنیای کثیف نمیاوردم و هزار فکر دیگ
من از اوایل بارداری اینجوری شدم روحیم خیلی شکسته از خیلی چیزای ناچیز دلخور وعصبانی میشم زود قاطی میکنم واکثرا گریه میکنم کلا احساس میکنم همه چی سنگین شده فکر کنم بخاطر هورمونای بارداری
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.