۷ پاسخ

وقتی تنها باشی مجبوری منکه تو شهر غریب واقعا داغون شدم دیگه چیزی ب اسم من وجوذ نداره بچه ب بغل خرید میرم نونوای میرم ولی چاره چیه باید تحمل کرد

هنوز هم دارم اذیت میشم هر شب با گریه میخابم نمیدونم چرا دلم نمیخاد بی کسی و غریبیم رو باور کنم کاش دیگه میتونستم بپذیرم واقعیت رو

من بااینکه ۱۷ سالم بود مادر شدم زایمانم هم خیلی بد بود زیره امپول فشار تا ۴روز بودم مامانم پیشم نبود هیچکی بهم یاد نداد و نگف که بچه داری چجوریه باید چکارا بکنی و نکنی خیلی واسم سخت بود حتا اولاش تازه زایمان کرده بودم به دخترم شیر میدادم و گریه میکردم از بس تنها بودم و کسی کنارم نبود با اینکه تو همچین حالی باید دورت شلوغ باشه ولی من هیچکی شوهرمم همش وقتشو بیرون میگذره و شب میاد اونم یکم با بچش سرگرم میشد و میخابید دیگه بیخیال من شد حتا لباس تن کردن بچه و پوشک کردنش و چطوری بگیرمش هیچکی اینارو بهم یاد نداد خود به خود یاد گرفتم ولی اولاش بود چند بار بچه از دستم میفتاد بدجور عذاب وجدانم میگرف و گریه میکردم اخه باید خیلی خم بشم تا شیرش بدم زیرش بالشت میزاشتم تا یکم بیشتر بیاد بالا ولی میفتاد روتخت یا رو صورتش کلا خیلی وقتایه بدی بود حتا یادمه ۳ یا ۴روز از بدنیا اومدنش گذشته بود صبح بود منو شوهرم تازه میخاستیم صبحونه بخوریم دخترم بیدار شد مادر شوهرم رفت سریع سمتش گف خودم میارمش تا از اتاق درومد پتومون یکم ازش زمین افتاده بود پاش به پتو گیر کرد و افتاد رو زانوش بچمم یکم بغلش تکون خورد منم از اون موقع دیگه زیاد ندادمش سمتش بره یا دستش بگیرتش کلا مادر شوهرم مثله بقیه مادر شوهرا نیس که بشینه حرفی چیزی بگو بخندی بگه اصلا از این حرفا حالیش نمیشه همش با صدای بلند حرف میزنه نمیدونم یه کارای میکنه ادم توش میمونه دوس داشتم همیشه مادرشوهرم مثل بقیه باشه ولی این ن اصلا یا مغازه یا نانوایی یا دم در نشسته همه چی هم لو میده نمیشه بهش اعتماد کرد تنهایی بااینکه سخته ولی خوبیاش قشنگه ازت یه مادر اصیل و با تجربه میسازه یه چیزایی یاد میگیری ک دیگه نیاز به حرف و نصیحت های دیگران نداری

من تنهام توی شهر غریب
بقول شوهرم تمام دوره بارداری دکتر به تنهایی رفتم
حتی روز زایمانم همسرم به عنوان همراه بود که آنقدر خسته بود خوابش برده بود شب🙃
اگر هرچند وقت یکی برم خونه خواهرم شهر دیگه بازم تنها میرم و تنها میام
شوهرمم ساعت ۵ میره۸ میاد

شب وقتی میخواب خونه رو مرتب میکنم ظرفارو میشورم و نهار فردام رو مشخص میکنم اگ قرار باشه حبوبات توش باشه میخیسونم برنجم رو پاک میکنم میزارم تو ظرف ک فردا بخیسونم و..
صب ک بلند میشم فورا صبحانش رو اماده میکنم بهش میدم باهاش بازی میکنم وقتی خوابید نهار اماده میکنم و یکم ورزش میکنم که انرژی داشته باشم براش عصر میبرمش پارک سعی میکنم توی خواب دومش توی روز هم شام اماده کنم

وقتایی که بیدار تا جایی که بزار کارامو میکنم اگه نذار میشینم پیشش وقتی خواب بقیه کارامو میکنم بیرونم برم معمولا میبرمش ولی اگه جایی برم که نشه بردش مثلا دکتر باباش مرخصی میگیره نگهش میداره

من خودم تنهایی دوتا بچهامو بزرگ کردم شوهرم تا میومد کمکی کنه مادر شوهرم میگفت من پنج تا بچه بزرگ کردم یبار از شوهرم کمک نگرفتم خلاصه با این حرفاش شوهرمو پر کرد کمکم نبود همه جا هم بچها با منن

سوال های مرتبط

مامان آرسام و تو دلی مامان آرسام و تو دلی هفته بیست‌وهفتم بارداری