پریروز تو مطب دکتر بودم
همین حین که نگران وقت دکترم بودم که زود برم پیش بچم چون همسرم پیش بچه بودو پشت گوشی بد و بیراه میگفت
کم کم تایم من نزدیک میشد که رفتم ردیف جلو
یک لحظه چشمم به این صحنه خورد
مادری که باردار بود و مادری که مادر این خانم باردار بود،
مادری با یک چادر گلگلی رنگ تیره
و روسری که با گیره محکم شده بود
و قوربون صدقه ها و احترامی که برای دختر و نوش میذاشت و این متقابل بود
اون لحظه فهمیدم ما چه لذت هایی ازمون دریغ شد
خدا کنه پشت این همه بهشتهایی که زیرپای مادرها هست واقعا مادری باشم که بچم احساس امنیت و از من داشته باشه و اینکه هیچ وقت احساس تنهایی که الان دارم و نداشته باشه
میگما خوشبحال شماهایی که مادر مهربون دارین که بدون هیچ توقعی بهتون مهر می ورزه
بدونین ۱۰ هیچ خیلی از بقیه جلویین

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط