۹ پاسخ

حتما تو خونه کلافه میشه ببرش خانه بازی یا مهد کودک روزی یکی دو ساعت من دخترم هفته ای دو سه بار میبرم مهد خیلی راضی هستم البته دکترش هم گفت که ببرم یا کلاس ببرش خیلی تاثیر داره

فقطططط توجه محبت وقت گذاشتن براش،ارومش میکنه..واینکه خودتم ارامش دداشته باشی...

میگن جیغ زدن زیاد مال کم خونی هست
ببین کم خون نیست

عین دختر من
کلا هم اینطور بود نه اینکه بگم مثلا جدیدا شده
حتی نمیزاره بوسش کنم
از خواب ک پا میشه من با کلی،ذوق میگم بیام ببوسمت با لقد میزنه

بنظرم حوصلشون سر می‌ره
تو خونه تنها هستن
البته اقتضای سن و شرایط دیگه هم دخیل هست ولی اینکه تنها هستن هم خیلی تاثیر داره

فقط بامحبت کردن بهش ووقت‌گذاشتن براش میتانی تغییر بدی فقط

گلم من ی روش امتحان کردم جواب داده، شما هم امتحان کن

ببین از صبح که بلند میشه، هی بوس کن، هی قربون صدقه برو، صدات میکنه، با جانم و عزیزم و پسر نازم جوابشو بده، با محبت تو چشماش نگاه کن، وقت بزار بازی کن، مثلاً کامل بشین پیشش، نقاشی یا هر چیزی بازی کنید ولی با محبت ، و وسط بازی هم هی بوس کن، روزی ی بار ببرش حیاط یا پارک حتی شده یک ساعت ، نیم ساعت،
خونه رو امن کن بزار بازیشو بکنه ، هی نگو بکن ، نکن ، نیا ، بیا و هی دستور بدی
مثلاً دختر من عاشق آب بازیه، من سفره یکبار مصرف انداختم رو فرش می‌زارم حسابی بازی کنه، نهایتشم لباساشو عوض میکنم، اینجوری دختر من که عصبی و ..‌ بود الان آروم شده حسابی و حتی خودش داره بازی می‌کنه و به من کاری نداره

منم بعضی وقتا پسرم اذیت می‌کنه داد میزنم سرش میاد بوسم می‌کنه خودم عذاب وجدان میگیرم 😐 ولی بازم پرون😂

بعد توی جمع یا در مقابل بقیه ی بچه ها اصلا این رفتار رو نداره از در و دیوار صدا بیاد از اون در نمیاد

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
من این روزا حال روحیم افتضاحه. پدرم دو هفته س فوت کرده ‌ خودم قشنگ تو مرز افسردگی ام و با شوهرم هم قهر بودم این چند روز به خاطر بی درکیش
اونوقت دیشب خونه مادرشوهرم بودیم پسرم و با عمه ش ذاشتم فوتبال بازی می‌کردن دیر وقت بود و بی تهایت هم گشنم بود. میخواستیم سفره بندازیم هی پسرم جیغ و داد که نه من میحوام فوتبال بازی کنم‌ هرچی گفتیم غذا بخوریم بعدش بازی کن و اینا اصلا انگار نه انگار. اصلا من تا حالا این حجم از لجبازی و بی ادبی تو پسرم ندیده بودم انقدر جیغ زد و پاهاشو کوبید و گریه کرد که قرمز شده بود. این داستان ده دقیقه ای بود میگفت نمیخوام هیچ کس شام بخوره. من انقدر عصبانی بودم فقط بلند شدم حاضرش کردم گفتم میریم خونمون . شام نخوردیم اومدیم تو راه ساکت شد و تو خونه هم غذاشو خورد ولی مم داشتم میمردم دلم میخواست بزنمش تا اون حجم عصبانیتم خالی شه. ولی نه زدمش نه با صدای بلند دعواش کردم بعد شام خودم دو تا رگای کتفم یهو گرفت. به شدت و وحشتناک نمیتونستم نفس بکشم. شوهرم انقدر ماساژ داد و قرص شل کننده خوردم و مسکن تا تونستم بخوابم و راحت نفس بکشم
الان شاید بگم خوشحالم که خودمو کنترل کردم و پسرمو نزدم در اون لحظه. ولی اون حجم از فشار عصبی که بهم وارد شد واقعا منو ترسوند. هنوزم یاد دیشب میفتم عصبانی میشم