ببین من خودم جدا از خانواده شوهرم زندگی میکنم چند وقت پیش تولد دخترم خانواده همسرم اومده بودن خونمون پسر خواهر شوهرم نامزده داشت به دختر من نوشابه میداد تا اومد لیوانو بذار دهن دخترم یهو دیدم شوهرم همچین سر پسر خواهر شوهرم داد زد گفت نوشابه نده مامانش خوشش نمیاد برگشت گفت من بچه دار شم همه چی به بچم میدم گفتم تو بده ما نمیدیم بعدم تو الان میگی صبر کن بچه دار شی میخوام بگم حتی اگه تو خونه باهاشون زندگی میکنی بهشون توضیح بده که اختیار بچم دست خودمه نه شما فردا مریض بشه من بالا سرشم اگه همسرت نمیگه خودت بگو میخواد چیکار کنه فوقش میگه از اینجا بلند شو برو یه خونه دیگه خوب بذار بگه بلاخره تکلیفت معلوم میشه
خیلی دیر بفکر جدا کردن خونه افتادی،اول اینکه از اول نباید قبول میکردی،اینجا زورت بیشتر از هر موقعیتی بوده ،دوم اینکه نباید بجه دار میشدی با این وضعیت.بنظرم با مادرشوهرت صحبت کن که ب شوهرت بگه ،یا هم اگه پدرت واحد خالی دارن بگو برین اونجا.من که چندکیلومتر دورم ازشون،از دست رفتارهاشون عاصی میشم خدا برات بسازه
وای وای یعنی خدا بداد دلت برسه کامل درکت میکنم تا شوهرتم به این درک نرسه که حداقل به پدرشوهرت اجازه نده ک اینقد دخالت نکنه فایده نداره و مشترک زندگی کردن باهاشون این مشکلاتم داره ما که جداییم وقتی میریم این بساط هست ولی هم خودم و هم شوهرم با احترام بهشون تذکر میدیم میگیم نه
کاش تمرکز کنی رو شوهرت که حداقل یا راضی بشه خونه جدابگیرید یا تذکر با احترام بده ب پدرشوهرت
خب بترسونشون بگو دکتر گفته نمک برا بچه سمه یا بستی یا غذاهای سفره بگو برا کلیه اش ضرر داره
یا اگ با مادرشوهرت رابطتت خوبه به اون بگو به پدرشوهرت تذکر بده و دخالت نکنه تو بچه داریت یام با قاطعیت نذار خودت تذکر بده اگ ابی از شوهرت گرم نمیشه
یام تا تنهایی سیرش کن ک سر سفره نخوره یام جدا تو اتاق خودتون بخورید
وای اگه من با خانواده شوهر یجا زندگی کنم قطعا قاتل میشم
عزیزم دردت رو درک میکنم
خیلی سخته منکه اعصابشو ندارم خانواده شوهره من طبقه بالان ولی هرچی میخوان به بچم بدن اول از من میپرسن براش ضرر نداره ؟ بعد بهش میدن اصلا باهاشون صمیمی نمیشم تا حدو مرز خودشونو بدونن خدا کمکت کنه
من خودم تازه عروسی کرده بودیم تا خونه اجاره کنیم یه چند وقت با مادرشوهرم زندگی میکردم در حد دوماه اینا برادر شوهر بزرگم اونجا بود طلاق گرفته بود من همسرمدمیرفت سرکار خوب خجالت میکشیدم اونجا به شوهرم چند بار گفتم دیدم هی امروز فردا میکنه نه این که نخواد جدا بشیم پول نداشتیم آخر سر دعوا کردم گفتم زود خونه اجاره کن همسرم رفت قرض کرد جدا شدیم الان راحتم تو خونه خودم شوهرم میگه راست میگفتی خدایی آدم تو خونه خودش خیلی راحته کاش زودتر میرفتم خونه اجاره میکردم من مادرشوهرم بیرون میرفتم میگفت کجا میرید چرا دیر میآید خیلی اذیت میشدیم الان جدا شدم راحت شدم به کسی جواب پس نمیدم
یسال دوران حاملگیم باهاشون بودم پدرم دراومد
من باجاریم و دوتابچه ش و شوهرش و مادرشوهرم🥲
خداصبرایوب بده بهت
امان ازاین دخالتای بیجا
عزیزم با همسرت حرف بزن شاید قبول کرد برید یا با مادر شوهرت یا مستقیم باخودش حرف بزن شاید دیگهدانجامدنده
مگه من که خونم جداس حال روزم خیلی خوبه از ۷ صبح دوتایی زنگ میزنن به شوهرم یاد میدن که چکار کنی چکار نکن باید فهم داشته باشن چه دور باشی چه نزدیک
و منی ک با تموم وجود میفهمتت و این شرایط و داشتم
ب تظرم یه تلنگر بزن ب شوهرت دیگ بسه ۵ سال کن نیس
یعنی توی ی خونه زندگی میکنید؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.