۹ پاسخ

براش با کاغذ و مقوا ماسک درست کن بهش بگو این بازیه هرکی برسه می‌باره نباید بترسی

فقط باید ماسک رو برای مثل بازی جلوه بدی دیگه نمیترسه

شوهرتون خیلی بیفکری کرده که2تا بچه رو تنها ول کرده با پله برن وخودشم با آسانسور.... کارم یدفه میشه. اگه از پله میفتادن چی....

برای قصه بخوان یا از گوشی دانلود کن برای براش قصت بگه خودم هم امشب کنارش بخواب

خدا لعنت کنه پسر همسایه رو، نفهم
بچه دور از جونش لکنت میگرفت کی جوابگو بود؟!

ی تیکه طلا بنداز تو آب بده بخوره دخترت ترسیده

همدردی کن بگو اره منم ترسیدم
ولی بعدش ک دیدم یچیز الکیه خندم گرفت
نوازشش کن پیشش باش با ارامش بخوابه

يه مدت همش پيشش باش
شبا پيششون بخواب

هرچی سرش گرم میکنم تا میاد بخابه میگه ماسک ترسناک میاد

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
من این روزا حال روحیم افتضاحه. پدرم دو هفته س فوت کرده ‌ خودم قشنگ تو مرز افسردگی ام و با شوهرم هم قهر بودم این چند روز به خاطر بی درکیش
اونوقت دیشب خونه مادرشوهرم بودیم پسرم و با عمه ش ذاشتم فوتبال بازی می‌کردن دیر وقت بود و بی تهایت هم گشنم بود. میخواستیم سفره بندازیم هی پسرم جیغ و داد که نه من میحوام فوتبال بازی کنم‌ هرچی گفتیم غذا بخوریم بعدش بازی کن و اینا اصلا انگار نه انگار. اصلا من تا حالا این حجم از لجبازی و بی ادبی تو پسرم ندیده بودم انقدر جیغ زد و پاهاشو کوبید و گریه کرد که قرمز شده بود. این داستان ده دقیقه ای بود میگفت نمیخوام هیچ کس شام بخوره. من انقدر عصبانی بودم فقط بلند شدم حاضرش کردم گفتم میریم خونمون . شام نخوردیم اومدیم تو راه ساکت شد و تو خونه هم غذاشو خورد ولی مم داشتم میمردم دلم میخواست بزنمش تا اون حجم عصبانیتم خالی شه. ولی نه زدمش نه با صدای بلند دعواش کردم بعد شام خودم دو تا رگای کتفم یهو گرفت. به شدت و وحشتناک نمیتونستم نفس بکشم. شوهرم انقدر ماساژ داد و قرص شل کننده خوردم و مسکن تا تونستم بخوابم و راحت نفس بکشم
الان شاید بگم خوشحالم که خودمو کنترل کردم و پسرمو نزدم در اون لحظه. ولی اون حجم از فشار عصبی که بهم وارد شد واقعا منو ترسوند. هنوزم یاد دیشب میفتم عصبانی میشم