۹ پاسخ

من تو بارداری خیلی احساس تنهایی میکردم خیلی از مسیولیتش میترسیدم احساس پشیمانی هم کردم وقتی به دنیا اومد بهت زده بودم باورم نمی‌شد از درد کلافه بودم احساس غریبه بودن میکردم باهاش قیافش اون چیزی نبود که تصور میکردم الان بهش نگاه میکنم از علاقه زیاد گریم میگیره میگم خدایا واقعا این واسه منه

من دلم هم برای قبل بارداریم هم برای بارداریم تنگ شده
ببین عزیزم هردوره براخودش لذت خاصی داره مخصوصا دوره قبل بارداری شکم اول
زندگی بابچه خیلی خیلیییییی با زندگی قبل بوجوداومدنش فرق داره بهت بگم حتی قابل تصورنیس بنظرمن که اینجوریه چون خیلی چیزاتغییرمیکنه یسری چیزاش شیرین میشه یسری چیزاش تلخ اماباهمه تلخ و شیرینیش لذت بخشه دلم برای قبل بارداریو خوده بارداریم تنگ میشه بااینک خیلی نگذشته اما حاضرنبستم بهیچ وجه برگردم ب عقب ک دخترمو نداشتم توزندگیم چون واقعا ازوجودش بااینک اذیت میشم گهگاهی باگریه های شبانش دارم عشق میکنم و این حسوبادنیاعوض نمیکنم
دوره بارداریم کلا تااخرین روزش توشوک بودم همش باورم نمشد ک دارم صاحب فرزند میشمو مادرمیشم اماباتمام وجودم بادخترم صحبت میکردم شکممو نوازش میکردم قربون صدقش میرفتم اما ب محض اینک بدنیا اومد دوروزاول ک بیمارستان بودم احساس افسردگی یهو بهم دست داد بانگاه کردن ب دخترم دلم میخاست گریه کنم همش فکرمیکردم از پسش برنمیام مسئولیتش خیلی سنگینه کم میارم فلان میخاستم شیرش بدم بغض میکردم اما کم کم چنان باهاش رفیق شدم ک یه لحظه نبینمش نفساشو نشنوم میمیرم و پشیمونم ک چرا همون دوروز اینحوری شده بودم😂حسای کن بدوخوب زیادن بخام بگم نمیشه هرکی یجوریه عزیزم انشاالله بسلامتی فارق بشی

تو بارداری اصلا نمیتونستم تصورش کنم چ شکلیه محبت هم بهش زیاد میکردم هروز حرف میزدم باهاش همه چیو تعریف میکردم ولی تو اتاق عمل اصلاا حس عمیقی بهش نداشتم فقط گریه میکردم ولی الان با این همه اذیتی ک میکنه نمیزارع بخوابم بازم میمیرم براش خیلیییی دوسش دارم🥹

منم خیلی دوس دارم ببینم حسم بعدش چی میشه

چون الان حس خاصی ندارم

من دلم برای قبل بارداری تنگ شد خیلییی

آنقدر شیرینه که باورت نمیشه این بچه مال خودته فقط باید ببینی تا بفهمی چی میگم دنیا نباشه مهم نیست فقط بچت باشه

من‌تو بارداری حس خاصی نداشتم زیادم باهاش حرف نمیزدم الان ک به دنیا اومده میمیرم براش

وقتی به دنیا بیاد روز به روز عشقت بهش بیشتر حاضری جونتو براش بدی

منکه هنوز نزاییدم
اما میترسم بره رو مخم ازش خسته بشم🙈به شوهرمم میگم نمیترسی ازش خسته بشی؟😂میگه نه

سوال های مرتبط