امروز اصلا نتونستم یه مادر خوب یا حتی معمولی واسه نورا باشم
اصلا نمیتونستم باهاش حرف بزنم .. بازی کنم .. بخندونمش
انگار دهنم قفله ..
حتی بردمش با کالسکه بیرون بازم خوب نشدم
فقط مثل یه رباطم براش ،، شیر میدم ، پوشک عوض میکنم ظرفاش رو استریل میکنم
الانم که خوابید کوه عذاب وجدان روی سینه ام اومده
ک

اینا از خستگی وکم انرژی بودن وناامیدی ودست تنها بودنه ،،،همه همینجوریم یک روز خوبیم یه روز خسته ،،درست میش

وااای تورو خدا خودت رو اذیت نکن تو امروز به اندازه کافی زحمت کشیدی براش، یه مادر هر روز یه جور نیست ما هم آدمیم یه روزایی کم میاریم

عذاب وجدان نداشته باش عزیزم
تو فقط خسته ای❤️

منم اکثر وقتا همینم .‌خستگی نمیزاره که

عزیزم من ویال ب۱۲ میخورم
انرژی روزانه بدن رو تامین میکنه
وقتی میخورم خیلی فعال ترم

هندیش نکنین توروخدا یک مادر مگه چقدر توان داره که باز بچه بخابه عذاب هم بخاد بگیره منکه از بس میگیرم به میز و زمین نخوره یا چیزی برنداره بخوره وتمام دستام و کتفم درد میکنه تا میخابه با سرعت دو کارامو میکنم