الان دارم از سرکار برمیگردم.
هر لحظه ثانیه شماری میکنم که برگردم خانه
از صبح مادرم ۵ بار زنگ زده که بچه شیر نمیخوره
حتی نوی خواب هم شیر نخورده
حس میکنم بدترین مادر دنیا هستم که بچم رو گذاشتم و اومدم سرکار
یه بغض گلوم رو گرفته
دختر خوشگلم تشنه و گشنه
اصلا گریه و بی قراری و دلتنگی نکرده
ولی نتونستن بهش شیر بدن
اروم برای خودش بازی کرده
قلب من تیکه تیکه شده غذاهم نمیخوره

الهی بگردم.ادم واقعا دلش تیکه تیکه میشه.☹️
کاش دنیا برای ما مادرها جای بهتری بود.
خونه داری،مادر بودن هم شغل بود و حقوق داشت.
نه اینکه مجبور باشیم بخاطر زندگی بهتر بچمون رو،ی تیکه از وجودمون رو تنها بزاریم و با کلی نگرانی بریم سرکار

شایدم دندونه

عزیزم نگران نباش اگر گریه نکرده پس گرسنه نبوده شاید غذای سنگین چیزی خورده
آخه ما هم برای آینده همین بچه ها کار می‌کنیم

سخت ترین حس دنیا😔😔

خسته نباشی عزبرم
من دخترم یه هفته گذاشتم پیش مادر شوهرم
دهنش قفل کرده بود ن غذا میخورد ن شیر
دیگه نرفتم سر کار بد دندونش زد بالا از دونش بوده

شاید دندون درمیاره خودتو اذیت نکن بچه های ماهم بعضی روزا اینجوری میشن

نه همه چیش خوبه
یا بلد نیستن بهش شیر بدن یا اینکه شاید عادت داره فقط تو بغل من شیر بخوره
نمیدانم

رفلاکس داره؟