وااای روانی شدم 😭😫این بچه از وقتی بیدار میشه نق نق میکنه تا شب
دودقیقه اروم با خودش سرگرم نیست میزارمش تو تشک بازی فقط ۵ دقیقه ارومه هرکار میکنم سرگرمش کنم فقط ۵ دقیقه بعدش همش نق
میخام بخابونمش تن پ بدنم میلرزه بس ک تا بخابع گریع میکنه خابش میاذ ولی اینقذ نق میزنه تا بخابه
صب تا شب تو اتاقم دوثانیع نمیتونم ازش دورشم نه صبخونه ن ناهار نه شام هیچیییییییی کلافم دلم میخاد بمیرم 😭دست تنهام
صبا زود بیدار میشه شبا هم صدبار برای شیر چیکارکنم کم اوردم حس میکنم دیگع نمیتوووووووووونم 😓😓😞😞

صبور باش ... همه‌مون شبیه همیم یه جورایی
دست خودش که نیست. اون کسی رو جز شما نداره
باید خیلی بیشتر حوصله کنی تا این روزها هم بگذره
برو دکتر بفهمی چرا نق میزنه
شاید مشکلی داره

صبور باش گلم 🤕
روزای سخت بیشتری در راهه
ولی خوب بعد ی سالگی میوفته روی غلتک

اسم پیجش momy.doctor

عزیزم پنجره بیداریش رو رعایت میکنی؟نوزادای سه تا پنج ماهه میگن حداکثر دو ساعت میتونن بیدار باشن و گرنه هورمون کورتیزولشون میره بالا و کلا ساعتهای خوابشون به هم میخوره بچه ای هم که ساعت خوابش کلا خوابش به هم بخوره یه سره نق میزنه یه پیج رو میگم برو ببین برای خواب نوزاده

واقعا خسته نباشی 🥲
درکت میکنم خیلیییییی سخته ولی به شوهرت بگو یکی دو روز مرخصی بگیره و بهش بگو٢٤ ساعت تمامممم مسئوليتش بايد با تو باشه
خودت اول يه دوش بگیر بعدم برو تو اتاق در رو هم ببند استراحت کن واسه خودت خوراکی بخر ببر تو اتاق و خلاصه یه فضای خصوصی برا خودت درست کن فیلم ببین برو تو گوشی بخواب و....... حتی شبشم بگو شوهرت نگهش داره اون موقع معجزه رو میبینی چقدر حالت عالی میشه انگار صد سال استراحت کردی
اگه بخوای تحمل کنی فقط اینجوری روز به روز کلافه تر میشی
حتی غذا هم نپز بگو شوهرت درست کنه یا از بیرون بگیر یا اصلا بگو شوهرت زنگ بزنه مادرش بگه غذا بشتر بزاره بیاره
من اویل همینجوری فقطططط روز شماری میکردم بگذره و دیدم دارم آب میشم هر ده روزی دو هفته به خودم مرخصی میدم
بچه یه مادر شاد و پر انرژی میخواد انگار وقتی کلافه ایم اونا هم میفهمن

گهواره داره بزاری توش بخوابه؟

سلام عزیزم شیر خودتو میخوره؟
من بچم شیر خودمو می‌خورد اینجوری بود دائم نفخ و کولیک و رفلاکس داشت الان شیر خشک میدم خیلی بهتره

شاهان دیروز مث مهدیار بود ینی سرویسم کرد بخدا
از ی طرف کار خونه ریخته بود بهم همه چیز از یطرف این گریه گریهههه
ن صبونه ن ناهار
ینی شوهرم اومد ی دعوای حسابی راه انداختم گفتم دیگ خسته شدم کم اوردم با اینکه اون بیچاره همیشه کمکم میکنه ولی دیروز کم اورده بودم اخر نشستم گریه کردم دلم خالی شد بدنم از عصبانیت و حرص میلرزید چن بار داد زدم سرش موقع نق زدنش گفتم خفه شو😭😭😭
ولی دیگ تصمیم گرفتم فقط اولویتم بچه باشه این وسواسی بودنم گار دستم داده یکسره خونه تمیز میکنم و بچه اذیت میشه بغل میخاد منم ولش میکنم ب امون خدا
دیگ میخام کلا روزا وقتم واسه شاهان باشه
خسته شدم از این عذاب وجدان ک یکسره من خونه تمیز کنم این بچه نگاه کنه بمن گریه کنه🥲🥲🥲🚶‍♀️🚶‍♀️💔

آخی عزیزم کاملا درکت میکنم🥺
چون منم اینطوریم کل زندگیم بهم ریخته
امروز که تلفنی با مادرم صحبت کردم گفتم که نمیدونم چطوری برنامه ریزی کنم
حال روحیمم خرابه
حس افسردگی دارم 😮‍💨
ولی مادرم بهم گفت همین که بچه ای به این خوبی داری برات کافیه
خیلیا حسرت بچه دارن
خیلیا حسرت شوهر خوب و بادرک دارن
و خیلی چیزای دیگه هم گفت
نشستم فکر مردم دیدم راست میگه این روزا هم میگذره و می‌ره
ولی ما چاره ای جز قوی بودن نداریم

بماند ناهار و شام با چ‌مکافاتی درست میکنم

میگذرع روزا عزبزم نگران نباش منم همینم خیلی خستم
چ کنم وقتی میخوابه شبا ی ساعت ب کارام میرسم هر روزم عصرا نسکافه میخورم وگرنه کم میارم بچه منم نق نقو شبا هزار بار بیدار میشه

یه شربتی هم بود به اسم سگانوز من وقتی خیلی نق میزنه بهش میدم آروم میشه تقریبا
برای رفع مشکلات گوارشی و نفخ و این طور چیزهاست. گیاهی هم هست. حدود ۲ سی سی در روز بهش بده ببین آروم میشه یا نه
بیشتر باهاش بازی کن و اگر حوصله ت نکشید بغلش کن راه ببر خودش اطراف رو بیشتر ببینه
اسباب بازی هاشو با صدا در آوردن براش جالب کن
وقت خواب بنداز روی پاهات و اگه آروم میشه خودتم همون طوری یه چیزی بخور
با با گوشیت کار کن
هرچی بیشتر خسته بشه بهتر می‌خوابه و وسط این خوابیدن ها تو هم میتونی یه نفسی بکشی

ببخشید زیاد حرف زدم... خدا کمکت کنه ان شاءالله عزیزم

کارتون براش بزار ببین ساکت نمیشع

سلام پهلوان خوشبختم منم مثل نو گرفتارم🤚🏻

من وقتی بچه اولم به دنیا اومد خیلی با این چیزها مشکل داشتم... اصلا وقتی برای خودم نداشتم. زندگی مشترکم در زندگی کوچولوم حل شده بود. کار و درس و هرچی فکر کنی رو مجبور شدم کنار بگذارم
این همه ی اعصابم رو ازم گرفته بود.
اصلا از بودن باهاش لذت نمیبردم....
فقط منتظر بودم یه چرت بزنه بتونم حداقل یه چای بخورم
انگار چیزی به اسم محبت غلیظ مادرانه در وجودم نبود از بس خسته بودم....
تا اینکه کاملا اتفاقی مریض شد
حدود ۴ ماهگیش شروع شد... دیگه تا یک سال خونه مون شد بیمارستان...
زندگی مون شد مرخصی های کوتاه بین بستری شدن هاش
آخر هم رفت...
نموند تا مادری کردن رو بتونم براش انجام بدم... حسرت کوتاهی هام در توجه بیشتر بهش، بغل کردنش، بوسیدنش، بازی کردن باهاش، و... همه چی رو به دلم گذاشت....

حالا خدا بهم یه دختر داده... فکر میکنم هیچی برابر رفع نیازهای بچه ها مهم نیست. حتی زندگی مشترک رو هم کم و بیش باید هندل کرد. تمیزی خونه، استراحت خودم، غذا پختن، مهمانی رفتن، هیچی اونقدر مهم نیست که در آرامش و شادی بودن این امانت های خدا مهمه....
این روزها میگذره عزیزم.... خیلی خیلی زود.... فقط صبر کن....
از هر فرصتی برای استراحت استفاده کن، حتی شده اگه ده دقیقه خوابید همون رو کنارش دراز بکش
کمی صبح زودتر ازش بلند شو یه چیزی بخور که براش انرژی داشته باشی....

چشم به هم بزنی میگذره...
جوری براش مادری کن که هم خودت بیشتر لذت ببری هم اون در آرامش بزرگ بشه تا هیچ حسرتی در آینده دلت رو مثل دل من نسوزونه.....

ای لعنت به این پسرفت خوابا😮‍💨

عزیزم حتما بچه ی جاییش دردی چیزی دار اگ خیلی ب قرار ک همون بیشترم کولیک یا رفلاکس میدونم خیلی خیلی سخته گلم قوی باش ان شالله کم کم بزرگ تر میشه بهتر میش وقتایی ک بیدار و نق میزن اتاق و گرم کن و لختش کن با روغن بادوم شیرین ماساژش بده عزیزم اروم تر میش خیلی اثر دار

همه ی اینارو با پوست استخون کشیدم میفهمم چی میگی چاره ای جز صبر نیستتت😖 احتمال۹۰ درصد. پسرفت خواب ۴ ماهگیه

😭😭😭پسر منم چند روزیع اینجوری شده. من ک سعی میکنم کل روز هر یکساعت دو ساعت یبار بخابونمش. چون توو بیداری هم اروم نیست هم شیر نمیخوره. پیر شدیم بخدا

خدا قوت

فقط میتونم بگم خدا قوت بهت❤️