چه دکتر احمقی خدا هم خیلی بهت رحم کرده که بچه میکونیوم دفع نکرده
بگو منتظرم بخونم
ادامه شو
ادامه پارت یک
و کمرم مالش میداد دردم اروم گرفت هعی میگرفت درد و ول میکرد شوهرم خیلی گفت بریم بیمارستان من میدونستم اکه برم اورژانسی سز میشم میوفتم دست دکتری دیگع اینورم میترسیدم بچم چیزیش بشه . چون دکترم گفت من فقط ساعت نوبت میام غیر اون باید هر دکتری شیفته عملت کنه با وجودی پول پرداخت کرده بودم .اروم اروم رفتم اتاقم دردام بیشتر بیشتر میشد من ناله میکردم سینه هام درشت تر شد تند تند شیر میومد ترشح زیاد داشتم بدنم عرق سرد میکرد یهو تنم یخ میکرد یهو گرمم میشد نفس نفس میزدم اصلا نفس کشیدن داشت سخت میشد من هرجور بود تا صبح بیدار مندم تحمل کردم که بشه دوم اذر صبح بود دیدم دردام ول کن نیست شوهرم اومد منو برد با مامانم زایشگاه گفت دکترت فقط از ساعت 12شب شیفته الان باید دکترای دیگه عملت کنندمن بدنم از ترس میلزید گفت معلومه ازت درد زایمانه منو معایینه کردن گفت رحمت باز شده بچه داره میاد پایین تر زنگ بزنم دکتر شیفت ببینم چیکار میکنه الان سزارینت میکنه
پارت یک
تنگی نخاع و بیرون زدگی نخاع داشتم باید حتما سزارین میشدم . دردای لگنم شدید شده بود سر بچع پایین بود
هروز بدتر میشد دکتر قبول کرد 37هفته و چهار روز سزارین کنه . 3اذر نوبت سزارین بود دکتر گفت از دو اذر برو عصر بستری بشو من همچی جمع کردم کارام کردم از یک هفته قبل ،یک اذر بود دردایی میومد میرفت بهش دقت نکردم گفتم شاید مثل همیشه هست شد ساعت 4بعد از ظهر رفتم خونه مامانم همش سردم بود تنم یخ میکرد اشتها نداشتم اصلا دلم میخواست بیارم بالا مامانم گفت رنگت پریده گفتم نمیدونم شاید از استرسه برگشتم خونه اومدم دراز بکشم دیدم یه چیز انگار حس کردم کلا اومد پایین تر تو رحمم درد بدی پیچید نمیتونستم بشینم نه میتونستم دراز بکشم شوهرم منو نیمه بغل کرد دردم شدید شد از درد به خود میپیچیدم گریه میکردم شوهرم منو نوازش میکرد
هشت ساعت خیلی زود بوده ک چیزی خوردی و راه رفتی
همه دکترا میگن ۱۲ساعت ک
ادامه پارت سوم
بچم بردن پرده ها کشیدن دکتر رفت منو بردن ریکاوری سرم زدن بچه اوردن شیر خورد با کمک خودشون من بی حس بودم دونفر شکم فشار میدادن من حس نمیکردم منو برد در اتاق عمل تحویل همراه ها بدن باز اونجا فشار دادن باز حس نمیکردم کل تنم حسی نداشت و خلاصه رفتم بخش با نی نی 8ساعت بد گذاشتن یکم سوپ بخوریم گفتن پاشین راه برین بدترین درد اونجا بود زخمم یکم خونریزی کرد اونجا خدارو التماس میکردم میگفتم گوه خوردم چرا سز شدم بدترین درد اونجا بود بعد به مرور دردا کمتر شد روز به روز بهتر
پارت سوم
منو رو برانکارد گذاشتن بردن اتاق عمل دوتا اقا منو جابه جا میکردن بردن یه قسمت سرم زدن سرم تموم شد گفت بیاریدش دکتر امادس انگار داشتم میرفتم کشتار گاه خیلی میترسیدم تو دلم ایت الکرسی میخوندم میگفتم اکه برنگردم بچم چی دست کی میوفته . بردن تو یه اتاق منو بلند کردن نشوندن پاهام دراز کردن دوت خانوم دستام گرفته بودن یکی گردن به سمت پایین میورد شروع کردن برای بی حسی اقاعه یه چیز زد کمرم یخ شد حس کردم انگار کمرم یهو سوخت یه چیز انگار نیش یه تیر شدید کشید گفتم اخ یهو دکتر گفت برو کنار خودم انجام میدم ایشون کمرشون مشکل داره نمیشه امتحان کرد فهمیدم اون مدت دانشجو داشت امتحان میکرد دکتر خودش سریع زد یه سوزش خیلی کم اصلا حس نشد دردش بد نبود وقتی خالی کرد سریع منو خابوندن . خو اومد با حال بددنبالش بودم گفتم بیارش گفت صبر کن داخل یه پارچه سبز بود گقت این بچه چرا کثیفی نداره اصلا تمیز تمیز اوردن پیشم تماس پوستی کلی بوسیدمش اون لحطه حالم خیلی خوب سد نه انکار چند دقیقه قبل داشتم جون میدادم
ادامه پارت دوم
ساعت7صبح تمام تنم میلرزید هم شوق بچع بود هم ترس عمل اومد لوله ادرار وصل کردن خیلی درد داشت وقتی لوله وصل کرد دوباره درد شروع کرد همش حس ادرار داشتم یا حس میکردم دارم خیس میشم لوله اومده بیرون نوبتی بود اسم منو صدا زدن
پارت دوم
من گفتم باشه ولی نمیخواستم مخصوص وقتی فهمیدم کدوم دکتر شیفته با درد زدم بیرون واینسادم بستری بسم رفتم خونه دردام اروم شد یکم قابل تحمل بود تا عصر طاقت اوردم اومدم بستری شدم چیزی دیگه به اون بخش نگفتم درد دارم که هرجور شده بشه 12 شب
خداروشکر من تحمل کردم 12 شب دکتر اومد شیفت گرفت الهی شکر از شب درد داشتم دوباره بهشون گفتم گفتن دیکه طاقت بیار ساعت 8صبح میرید برای عمل من دردم اروم گرفت سه ساعت بعد دوباره سروع کرد بازم طاقت اوردم شد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.