امروز خیلیییییی کار داشتم ، بینهایت
صبح زودتر از همیشه پاشدم که تا خوابه یکم از کارامو انجام بدم ، که پسرمم زود بیدار شد
گفتم اوکی ، چندتا بادکنک برداشتم ، توشون حبوبات ریختم و آرد و این چیزا ، بافتای متفاوتی پیدا کرد ، گفتم دودقیقه بچلونه سرگرم بشه من یکم از کارامو بکنم که زیر یه دقیقه همه رو با دندون پاره کرد
تلویزیون گزاشتم بازم دنبالم میگشت
آخر کار زنگ زدم مامانم بیاد یکم پیشش من کارامو بکنم ، یه ذره تند تند کارامو کردم ، موقع خوابش خوابوندمش ، اومدم نهار کشیدم بیدار سد ، رفتم شیر دادم دوباره خوابید ، چند تا قاشق خوردم باز بیدار شد ، دوباره شیر دادم خوابید اما هنوز سینمو ول نکرده
نهار نخوردم، یک سوم کارامم نکردم
تو خوابم میخواد بچسبه بهم
دلم میخواد گریه کنم دیگه

عزیرم‌میفهممت بهترسن راه اینه یکم از سینه ات کم کم دورتر شه غذا بده کاش یکم شیشه هم بخوره اونو بغل بگیره میخوابه

والا منم از وقتی بیدار میشه بهم میچسبه تا میخابه اصلا نمیتونم هیچ کاری کنم

مگ چیکار داری خاهر؟ اخه ما کارای خونه میکنیم بازم وقت اضافه میاریم

توروخدا سخت نگیر تحمل کن قوی کن خودتو بیخیال باش ی وقت چشات باز میکنی میبینی کاراتو کردی خونه تمیزه سروصدای نیس ساکته بچه تم بزرگ شده رفته پی کارو زندگیش نمیدونم متوجه‌ای ک روزا ماها سالها هم بی برکت شده زمان مث چی میگذره من خودم نمیدونم دخترم چطور ب این سن رسید فقط میدونم ک تو دلم بود

اگر من بجای تو بودم میفرستادمش طبقه پایین پیش خانواده شوهرم بزار یکمم اونا بگیرنش

پس مامانت چی شد نیومد؟

نه صبحونه خوردم نه ناهار الانم داره شیر میخوره کم مونده از حال برم

چقد منی 🥲