ن روزا میزاشتن شب بابام میگفت بایدخونه باشی شوهرم حرصش میگرفت میگفت یعنی من کاری ک شب میکنم روز نمیتونم بکنم 😂😂😂
ن مگه دوره قدیمه ک اینطوری باشه
ما ک آزاد بودیم
من در هفته فقد یه روزش خونه بابام بودم بقیش خونه نامزد🤣
واسه من به این چیزا کار نداشتن ،اما همش اونارو جلوم کوچیک میکردن و میخندیدن ،یواش یواش هر دو طرف از هم چندششون شد و رابطه ها خراب شد ،انقدر دیگه از شوهرمم سرد شدم بسکه گفتن اینا الن بلن
از اون دوران متنفرم ،یادم میفته میخوام بالا بیارم
ما که همیشههه پیش هم بودیم
همش بیرون بودیم توعقد
اخزهفته ها ی شب میموندم خونشون
حتی مسافرت همدان خرم اباد شهرکردم رفتم😂
ما کلا سه هفته نامزد بودیم هول هولی عقد کردیم ولی بعد عقد باهم چندبار رفتیم سفر ضروری، مواقع سفر تماما باهم بودیم بعد سفر برادرم سیم هاش قاطی میکرد 😅😅
ما خیلی راحت بودیم ، چون سنمون کم نبود کلا همه چی دست خودمون بود😬
مامانم به شدت سخت گیره توی یک سال نامزدی کلا دو بار با هم رفتیم بیرون
دور بودیم شوهرم کرمان منم سنندج سه ماه ی بار یه هفته میومد ک اون یه هفته با هم بودیم
ما خیلی تباه بوديم و خجالت میکشیدم و با رفتارم کاری میکردم که طرفم نیاد الآن هم مثل سگ پشیمونم که بهترین روزا رو از دست دادم
هیچ عزیزم
زندان عادل اباد بود
وقتی عروسی کردیم میومدیم خونمون
هنو صندلی پشت نگامیکردم راحت نبودم ک هیچ
فک میکردم اسکوردا هنو همراهمونن
خیلی مسخرس این شکاکیت ب دونفر ک مال همند
زشت
زنندس
ی شناخت قبل عروسی. نمیزارن
همش جمع کنی ببری زیر سقف
ما خانواده هامون انگار برعکس 😂از طرف خانواده من آزاد اما خانواده همسرم نه
یه بار رفته بودیم یه سفر دو روزه مادرشوهرم اومد تو چادر وسط ما خوابید 🤣🤣🤣🤣
نه خداروشکر کسی کارمون نداشت خودمونم سر سنگین بودیم 😅😅
ما کلا یکسال عقد رو تو خونه مجردی بودیم
یه شهر دیگه سرکار بودم
عقد که کردیم شوهرم اومد پیشم
فقط دو روز قبل از عروسی از هم دور شدیم که من رفتم خونه ی بابام
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.