۱۳ پاسخ

عزیزم ناخواسته خیلی سخته بهت حق میدم واقعا🥺♥️

خواهر منم مثل شما بود ولی وقتی بچه دوم بدنیا اومد کلا حسش عوض شد الان که دیگه ۶ سالشه میگه چقد خوبه که همونموقع خدا بهم داد یهو همه سختیا تموم شد هر دوشون بزرگ شدن

اینقد حالا برات عزیز میشه صبر کن

من هممممیشه حس ناکافی بودن دارم ازینکه یه بچه دارم. مشکلم اینه اعصاب ندارم برای بچه دوم. ولی خیلی هم عذابوجدان پسرم رو دارم که تنهاست خیلی هم میگه داداش میخوام. ولی من همیشه میگم خدایا من واقعا اعصابم نمی‌کشه و تازه دارم یکم راحت میشم ولی اگه تو در من میبینی خودت یه کاری کن ناخواسته باردارشم مث بقیه😄

منم دومی رو ناخواسته باردار شدم ولی الان عشقمه نفسمه همبازی خواهرشه البته بعضی وقتا بیشتر باهم دعوا میکنن تا بازی😂
تو هم بزار دنیا بیاد اونوقت شیرینیش همه چیزو از یادت میبره

الهی عزیزم حق داری
ولی به این فکر کن با به دنیا اومدن بچت، بچه اولت یه همبازی داره و دیگه تنها نیست
دختر من التماس میکنه میگه یه خواهر یا برادر برام بیار با من بازی کنه حتی میگه همه وسایلامو باهاش تقسیم میکنم ولی من متاسفانه شرایطشو ندارم

بزار بیاریش تا۶ماه اول سخته بعدش باهم رفیق میشن همبن ک کنار هم میبینیشون کل خستگیت در میرا

درسته دوتا بچه خیلی سخته ولی باور کن یه بچه سخت تره دختر من به شدت وابسته من بود الان از وقتی داداشش به دنیا اومده خیلی مستقل شده ببین ما که داریم یدونشو بزرگ میکنیم یه کوچولو بیشتر سختی میکشیم دوتاشون باهم بزرگ میشن چشم بهم بزنی بزرگ شدن و همبازی هم

وقتی زایمان کنی حست عوض میشه با بچه دوم تازه متوجه میشی مادر شدی حس بچه دوم قشنگتره.

دقیقا مثه من میگفتم وقتی آیین ۱۰ سالش شد ی بچه دیگه میخام ولی ناخواسته باردار شدم الان پسر دومی یکسالش خیلی دوسش دارم ولی وقتایی ک خسته میشم میگم خدایا چرا وقتی میدونستی اعصابم نمیکشه ایقد زود بهم دومی دادی خیلی وحشتناک سخته از همین حالا روی اعصابت کار کن آرامش داشته باشی عزیزم ایشالا ب سلامتی بدنیا بیاد

اگر به دوتابچه فکر میکردی و کلا دوتابچه میخواستی،بهترین وقته، دوتاخیلی سختتر از یدونست ولی براتواختلافشون عالیه،فک کن بعد۴ سال برگردی به صفرروبچه داری کنی بهتره یا بچه ۷ ۸سال که مزه آسایشو چشیدی؟؟

چون آمادگی نداشتی حس خوبی نداری اما قطعا با ب دنیا اومدنش حالت بهتر میشه، حالا من دیونه وار دوس دارم دومی رو بیارم نه بخاطر خودم بخاطر دخترم، دخترم برا ما کافیه اما ما براش کافی نیستیم خودشم همش میگه آبجی، میخواستم اقدام کنم رفتم چکاپ فعلا زخم دهانه رحم دارم و به تاخیر افتاد حتی همین تاخیر ناراحتم کرده ذوق مرگ اینم که زود باردار شم و زود برا دخترم همبازی بیارم

حستو درک میکنم ولی واسه بچه اولم خوبه اینجوری تنها بزرگ نمیشه

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
خانما مدت هاست که با پسرم یه مشکلی پیدا کردم نمی‌دونم شما هم بچه هاتون اینجوری هستن یا نه ، مثلا تو فریزر چند تا بستنی داشتیم یه مدلشو پسرم اصلا دوست نداره شوهرم از اون مدل دوتا خریده بود یکی برای خودش یکی برای من ، اومد تو اتاق گفت برای پسرمون یه بستنی که دوست داره بهش دادم بخوره خودمم اون مدلی که دوست داریم خوردم تو هم برو بخور ، من گفتم باشه رفتم بخورم پسرم تا تو دست من دید گفت منم این مدلی می‌خوام گفتم عزیزم تو که از اینا نمیخوردی گفت نه می‌خوام بخورم منم بهش دادم بستنی خودشم نصفه نیمه گذاشت کنار ، یا مثلا یه میوه هوس میکنم میگم پسرم تو هم میخوری میگه نه وقتی من برای خودم میارم میاد میوه منو برمیداره، یا مثلا هر روز عصر بهش یه لیوان شیر میدم که تازه با کلی اصرار میخوره علاقه نداره ولی چون براش مفیده با هر ترفندی که شده بهش میدم ، حالا اگر من برای خودم یه لیوان شیر بریزم میگه نخور الان تمام میشه میگم خوب تمام بشه دوباره میخریم میگه نه نخور ، جالب اینجاست که فقط هم در مورد من اینطوریه کاری به باباش نداره، چند روز پیش دلم هوس گیلاس کردم دیگه آخراش بود، برای پسرم ریختم تو بشقاب بهش دادم برای خودمم جدا ریختم تو بشقاب رفتم بشینم بخورم ، میگه مامان نخور تمام میشه میگم خوب تمام بشه میوه و خوراکی برای خوردنه دوباره میخریم ، حالا هیچ وقت هم شوهرم یا پدرم یا پدر شوهرم اصلا خسیس نیستن که بگم یاد گرفته نمی‌دونم این چرا اینقدر خسیسه ، بخدا هر خوراکی که تو خونمون میخواد تموم بشه تا قبل از این که تمام بشه میخریم میزاریم شاید الان شما بگید خوب بچست بزار بخوره ، نوش جونش بخوره اما قرار نیست من همیشه از حق طبیعی خودم بگذرم و بیشترم برای آیندش نگرانم که نکنه ای خصلت تو وجودش بمونه