۵ پاسخ

زایمانم خیلی سخت بود از ساعت ۸ صبح تا نه و نیم شب طول کشید بعدشم که از اتاق زایمان اومدم بیرون بهم گفتن بابات فوت شده 😞

من از ماه دوم بارداری تا اخرش سوزش معده شدید داشتم
از ماه چهارمم درد شدید استخوان های شرمگاهی ینی تا روز زایمان اینقدر درد کشیدم حتی شبا ام نمیتونستم از درد بخوابم دخترمم سه ساله بود روزا ام استراحت نداشتم
بعد زایمانم پسرم اروم بود میخوابید تا چند ماه خوب بود تا اینکه جفتشون ابله مرغون باز چندوقت بعدم جفتشون کرونا گرفتن النم که داره دندون درمیاره چند وقته کمر ندارم اینقدر که گریه میکنه و صبح تا شب بغلمه
نمیزارن به هیچ کاری برسم

حاملگیم افتضاح بود سخت بود کلا خونه بودم استرس...عملم خوب بود بیمارستان خوب بودم ولی پام ورم کرد گقتن امبولی اون دنیا روباچشم خودم دیدم ..مردم زنده شدم.الام باز بحث پام هس که زندگیمو داغون کرده

من حاملگی خیلی بدی داشتم، بهش که فکر میکنم نمیدونم چطور اون روزارو پشت سر گذاشتم، اوایل زایمانمم خیلی بهم سخت گذشت، حرفای سنگین مادر شوهرم خیلی اذیتم کرد که هنوز هم تو ذهنم مونده ولی الان با همه سختی کنار میام، خسته میشم گاهی حتی کم میارم ولی اذیت نمیشم، یاد گرفتم کنار بیام اون بچه جز من پناهی نداره منم بی قراری کنم به کی تکیه کنه

من هنوزم وسط سختیام بعضی وقتا میگم کاش بمیرم ،بعد میگم نه بچه هام گناه دارن

سوال های مرتبط