۸ پاسخ

من یه تایم طولانی نمیبینمش احساس میکنم به همین خاطر اعصاب با هم بودنو داریم وگرنه مغزم نمیکشه یکسره با بچه باشم

این وسطاهم کتک میخورم دادمیزنه سرم شلوارموازپام درمیاره چنگ میندازه جیغم میزنه گریه وغرغرهم داریم ولی خوب چیکارکنم میگذره

سلام عزیزم ماساعت ۱۰بیدارمیشیم شیرمیدم میبرمش دسشویی صورت میشوریم لباس عوض میکنیم موشونه میزنیم تاساعت ۱۱صبحانه گاهی میخوره گاهی نمیخوره کارتون میزارم براش ساعت ۱ناهار میخوریم تا۳بازی میکنیم وکارای خونه باهم بابازی ۴میخابیم تا۵ونیم عصرونه من میرم شام میزارم دوتابچه هام باهم بازی میکنن

دقیقا حسم همینه که تو میگی صبح که بیدار میشیم رادان میگه ماما بیا بازی نمیدذاره دسشویی برم ن صورت بشورم نه یه صبونه بخورم با هزار بدختی اینکارارو انجام میدم بعدش یکم باهم لوگو بازی یا ماشین بازی میکنیم من میرم تو اشپزخونه اونم ور دستم هی میریزه و بازی میمنه و گاهی ازیه برنامه خوشش بیاد میره اونو میبینه و بعد ناهارم میخوابونمش بیدار شد باهم ی کیکی، پنکیکی چیزی درست میکنیم دیگ اکثرا خودش شبا مشغول میشه ولی هزار بارررر صدام میکنه اینو بده اونو بده برو تو اتاق بیا اینور اخر شبم کتاب میخونیم گاهی ام نقاشی میکشطم و لالایی براش میذارم میخوابیم
هواام خوب باشه درطول روز یا میبرم پارک یا میبرم با ماشین یه دور بهش میزنم

همه همینیم احساس میکنم یه جاده پراز سرراشیبیو دارم طی میکنم که نفس نفس میزنم گاهی خیلی داد میزنم گاهی فشارش میدم گاهی گریه میکنم گاهی کلی حوصلمون سرمیره و نمیدونیم چیکار کنیم ولیذهمش به خودم میگم میگذره میگذره و شرایط بهتر میشه.....

من از صبح بازی میکنم باهاش تا ظهر
البته وسطبازی پا میشم میرم غذا میپزم
ولی بهش میگم دارم چیکار میکنم اونم میاد تو اشپزخونه پیشم
اینم بگم بچم اروم نیست و مدام وسیله هارو چک میکنه مثلا به لباسشویی مدام دست میزنه سر تمام کابینتا میره و ریخت و پاش میکنه من یا با خودش یا تنها مدام جمع میکنم که اشپزخونه نترکه
بعداز ظهرا عموما وقتم بیشتره یکم میخوابه منم ناهار میخورم و کارای اشپزخونه رو تموم میکنم
باهم جارو برقی میکشیم
کلی شعر میخونیم
من حوصله ی کتاب و ندارم بیشتر شعر میخونیم چون بچم کتاب و پاره میکنه عصبی میشم
گاهیاوقات موقع پریودم باشه دادم میزنم
هممون ادمیم عصبی میشیم
اهان یه چیزیم بگم بچه ی من اصلا به شیر و غذا و خوراکی وابسته نیست
انگار نه انگار با بازی و هزار طرفند بهش غذا میدم

چرا بعدازظهرا نمیخوابونیش؟ این سن نیاز دارن به خواب بعدازظهر. شاید واسه همین نخوابیدنه که 6 به بعد عصبی میشه.

ماهم عصبانی میشیم
و بچه ها دیوانه کننده شدن

سوال های مرتبط

مامان قند کوچولو🙆 مامان قند کوچولو🙆 ۲ سالگی
چندتا چیز خیلی درمورد پسرم اعصابمو بهم میریزه
یک اینکه خیلی غرغرو هستش، توی ماشین مخصوصا پدرمونو در میاره اصلا از اون بچه هایی نیست که بشینه بیرون رو نگاه کنه یا سرگرم بشه یا خوابش ببره، فقط میخواد همه چیزو بهم بریزه و بریزه کف ماشین و صورت منو مدام چنگ بزنه و ....
دو اینکه از ۱۸ ماهگی که از شیر گرفتمش مدام چنگمون میزنه، منو‌ بیشتر ، مامانمو شوهرمم چنگ میزنه اما کمتر
همه میگن چون جای خوابشو جدا کردی اینجوریه ولی من جای خوابشو ۱۰-۱۱ ماهگی جدا کردم تا ۱۸ ماهگی که از شیر بگیرمش هییییچ اذیت این مدلی نمی‌کرد چنگ اصلا نمی‌زد دقیقا از زمانی که دیگه از سینه گرفته شد اینکارو میکنه
توی بچه های دیگه هم دیدم بعد از شیر گرفته شدن یا موهای مامانشونو دست میکشن یا سینه ی مامانشون و جاهای دیگه ولی پسر من فقط با چنگ زدن صورت من آروم میشه و این واقعا آزار دهنده اس پوست صورتم همش زخمه همیشه قرمزه و میسوزه 😞 جلوی همه هم اینکارو میکنه بقیه فکر می‌کنن از روی قیض و زدن اینکارو میکنه بعضیا هم که خندشون میگیره
سه اینکه بچه ایه که اصلا دوست نداره خودش تنهایی بازی کنه همیشه یکی دو نفر باید کنار باهاش بازی کنن وقتایی که دوتایی خونه تنهاییم اصلا اجازه نمیده من به کارام برسم تلویزیون هم نگا نمیکنه
وقتی ظرف می‌شورم و غذا درست میکنم انقدر کنار پام گریه میکنه و منو هل میده و جیغ میزنه که دلم میخواد سر خودمو بکوبم‌ یه جایی
چهار اینکه از شش ماهگی تا یک سالگی که شروع غذای کمکی بود به شدت بد غذا بود و حتی دیگه شیر هم نمیخورد و استپ قدی وزنی کرد الان دو سال و دو ماهشخ تقریبا و قدش ۸۴ و این خیلی باعث شده غصه بخورم خیلی هم سرعت افزایش قدش کند شده 😞😞😞😞😢😢😢
این همش درد و دل بود دلم میخواست اینارو یکجا به یکی بگم