وای خانما شوهرم ساعت هشت برمیگرده از سرکار.از همون لحظه دخترم بهانشو میگیره میگه همش بغلش باشم بعد شوهرمم نبم ساعت میگیرتش میگه خستم نمیتونم .میارم تو اتاقش هی گریه میکنه انقدر اشک از چشاش میاد... بعد میدونه باباش خونست سر کوچکترین چیز بهانه میگیره داد میزنه تاباباش بیاد سراغش.رسما دیونم کرده.چ گیری افتادیما

دختر من چهار ساله اس کلا بابایی پسرن دیگه بدتر از بالایی پیشرفته تر

دختر منم همینه همسرم ۴ ،۵خونه است خیلی هم باهاش بازی میکنه ولی چون تایم زیادی خونه است نمیشه نه یکسره باهاش بازی کنه اونم میبینه کلا منو یادش میره ...
امروز همسرم بیمارستان یه مدت طولانی نباید وسیله سنگین بلند کنه و من‌نمیدونم وقتی نتونه دخترمو بلند کنه و باهاش کلی باز ی هیجانی بکنه من میخوام‌چیکار کنم‌میدونم بچه بهونه میگیره

😳 باباشو میخاد بچه
چه حرفای عجیب غریبی
بچه شعور و درکش بالاست مهر و محبت و بغل باباشو میخاد
حوصله ندارید بچه نیارید
فردا هم دختره یا پسره بزرگتر شد محبتشو بیرون از خونه از غریبه دریافت میکنه بعد نشینید زار زار کنید گله شکایت کنید

چطور شوهرت دلش میاد باهاش بازی نکنه وقتی انقدر دوست داره باباشو!
ادم تمام خستگیش میره وقتی یکی انقد ذوق میکنه از دیدنش، یکم با شوهرت صحبت کن بیشتر بهش توجه کنه گناه داره بچه

مشکل دخترت نیست مشکل همسرت چون اون بچه الان نیاز داره به محبت باباش و خستگی رو نمیفهمه

دختر من عین کنه میچسبه بهش

پسر منم همینه تا شوهرم نیومده نق زدناش کمتره همینک میاد ۱۰۰درجه بیشتر میشه همش میخواد بغلش کنه یا باهاش بازی کنه کم‌محلی کنه هیهاته

منم این داستانو دارم سری پسرم نصف شبی هم از خواب پا میشه میره جای باباش بخوابه