خیلی ناراحت میشم یکی بهم میگه بچه ات خوب شیر نمیخوره و ریزه و چاق نشده اعصابم میریزه بهم بخصوص خواهرشوهر مدام میگه مطمئنی وزن اضافه کرده هیچ نبردیم بهداشت وزنش کنیم یعنی بهش هی میگم بچه ام‌وزن گرفته و ناراحت میشم نگو مدام هی میگه

کاش درک کنن مادرا رو والا بچه سالم باشه نرمال باشه نمیدونم چرا دوست دارن چاق باشه بچه های منم ریز نقشن همش رو مخمن حرف بقیه

نقطه ضعف پیدا کرده دیگ
گفتی ناراحت میشم واس همین قصدش همینه
ازاین ب بعد گفت بگو مهم نظر دکترشه ک میگه خوبه همه چیش اون سردرمیاره دیگ

مگه میشه بچه وزن نگیره اخه
یکی کمتر یکی بیشتر
منم جاریم پریشب میگفت فاطمه با یه ماه پیشش فرقی نکرده
درسته کم وزن میگیره ولی من حتی تو عکسم تفاوتا رو میبینم مگه میشه فرقی نکرده باشه
منم‌میگم اره دیدی چقدر لاغره بچم فقط به خاطر اینکه چشم نخوری بیکار ی

فقط بخند وهیچی نگو بزاز بسوزه

عزیزم بچه من ۳کیلو به دنیا اومد ۳کیلو ریز تو همون بیمارستان شروع کردن بابا این ۳کیلو نیس نخایت ۲کیلو فلان بعدشم که بچم با شیر خودم وزن نگرفت از ۳شد ۲۵۰۰کلا شیر خشکی شد تازه داره یه جونی میکیره عزیزم تنها نییتی این حرف به منم زیاد میزنن ریزه خجالت نمیکشی با این هیکل این اوردی بهترین روزهای اپلی که زایمان کردم با این حرفا گند خورد توش

وزنش الان چقدره؟
در جواب بگو دخترم خوشگله و ظریفه...خیلی خوبه دیگه بزرگ شد احتیاجی ب رژیم نداره..ازین حرفا بزن درجوابشون و خودتو ناراحت نکن...هممون هگین وضعیتو داریم.
پسر ۶سالم بدغداس دیگه از بس گفتن لاغره لاغره با کتک بش عذا میدم...اعصابم خط خطی کردن اینو اون

بزن تو دهنش

دیوانه هستن‌ولشون کن
من هر وقت میرم خونه مادرشوهرم خواهرشوهرم دخترمو‌میگیره میگ این عارق داره خوب عارقشو نمیگیری و فلان و صد تا حرف دیگه

خودم متوجه میشم بچه ام دیگه میلی به سینه خوردن نداره چون دیگه راحت شیشه شیر رو میگیره و اینو خواهر شوهرم با طعنه و کنایه بهم گفت شیر بهش میدی یعنی دلم میخواد بهش بگم دیگه خفه بشه چیزی بهش نگه

همین داستان و منم دارم، از اونورم مادرشوهرم هی میگه شیرت کمه که چاق نمیشه

اینقدر که گهگاهی به بچه ام شیرخشک میدم که وزن بگیرهدست از سر کچلم برداره و حس میکنم دیگه شیرم کافی نیست و حرفاش حس عذاب وجدان بهم میده نسبت به بچه ام

پیاد به دخترم میگه شیر بخور لاغری لپ نداری بخور که چاق بشی موقع دندون درآوردن لاغر میشی