ای خدا این چه حس ضد و نقیضیه که من دارم اخه😞😞افسرده شدم قشنگ همش باخودم میگم چرا انقد زود بچه دار شدم چرا جلوشو نگرفتم دارو نخوردم😞😞هرچی به تاریخ زایمان نزدیک تر میشم بدتر دلم میگیره به جای خوشحال شدن همش میگم کاش برمیگشتم به اون روزایی که باردار نبودم و خوشحال بودم

منم همینم🤕

منم همینطوری ام میبینم همه مسافرتن باشگاهن مهمونی ان
من مثه یه بشکه افتادم تو خونه و بعد زایمان هم همیشه قراره یکی بچسبه بم
بعد یادم میافته اول ازدواجم خیلی هول بودم برای بارداری ولی نمیشد چقدر نگران بودیم باز میگم خدایا توبه منو ببخش بم یه بچه سالم و ناز بده خداییتو شکر
نذار این احساسات بت غلبه کنه که نشه افسردگی بعد زایمان

این چه حرفیه فک کردی باردار شدن خیلی اسونه که دارو بخوری هر وقت دلت خواست بچه بیاری؟ بعد فکر میکنی بدون بچه کدوم قله رو قرار بوده فتح کنی که با بچه نمیتونی؟ اتفاقا بچه شیرینیه زندگیه الان که اومده خداروشکر کن بهش محبت کن با همچین فکرایی واقعا به اون بچه هم حس بدی میدی اون داره از خون تو که پر شده از این افکار منفی تغذیه میکنه رشد میکنه پس بهش حس خوب برسون

یک دکتری به یه خانومی گفت شما ناباروری .ایشونم فکر کرده اره دیکه حتما همینطوریه .یهو درد شکم گرفت رفت بیمارستان ۸ ماهه بود

بزرگ میشه بخدا کیف میکنی که خودت جونی و یه بچه بزرگ داری

این حرف و نگو دختر وگرنه خدا بچه رو ازت میگیره

شاید الان شرایط مناسبی برای بارداریت نبوده ولی هیچ چیز خدا بی حکمت و بی مصلحت نیست ..خیلیا هستن در ارزوی همین بچه که تو ناشکری میکنی هستن

وای چرا اینو میگی خداقهرش میگیرع
بچه تو شکمت همه چیو حس میکنه گناه داره اون چه گناهی کرده ک تو به عنوان مادر داری این حرفو میزنی
ناخواسته بود؟

وایی دقیقا منننن بعدش میگم خدا نعمت به این خوبی بهت داده چرا ناشکری میکنی
خیلی ها منتظر همچین نعمتی هستن
یه دقیقه خوب میشم بعدش دوباره فکر میکنم خیلی دوست دارم از سرم بپره 🥲