۱۳ پاسخ

تو این سن بیشتر باید با دلشون راه بیای،ک بچگی رو رد کردن یاغی نشن

منم تمام این کارارو میکنم ،گاهی نرمی بخرج میدم اما با رفتارش ک بقیه تایید میکنن متوجه میشم راهمو درست رفتم(منتظر تایید شخصی نیستم ،منظورم بازخورد مثبت دیگران از رفتار اقا آرسین)الانشم گاعی لج میکنه سر چیزی یا حواسشو پرت میکنم یا قاطع میگم فقط اجازه ی چیز داری

خود منی
من اینجوری هستم و راضیم
برا منم چون دوتا هستن کابینت‌هام نمونده وسایلام نمونده
درسته بابا دختر

منم دقیقا مثله شمام و بعضی وقتا غصه میخورم که بچمو اذیت میکنم
مثلا من یه ذره نوشابه میدم که اونم بااااید برنج بخوره خالی نمی‌دم
اونروز دیدم زنداییم یه استکان پر داد به دخترداییم و خالی خالی خورد

نه والا کاراتون همه درسته
ما هم اینطوری هستیم
بعد از مسواک گاهی مایعات یا میده میخوره که باز باید بره دهنشو آب بکشه. بسه ما درد دندون کشیدیم دیگه اینا نکشن.

به نظرم کارت درسته اگر در کنار اینا همدلی هم داشته باشید .مثلا گریه میکنه برای یه چیزی میتونی بغلش کنی و بگی مامان جون میفهمم منم اندازه تو بودم اینجوری بودم و........البته خودمم تقریبا واسه بچم همینم
پسرم داره ۴سالش میشه تا الان نشده بازار واسه چیزی گریه کنه
میگه مامان این اسباب بازی و میخوام بسته به شرایط بعضی وقتا میگم با بابا میایم یا امروز روز اسباب بازی نیست و در هر صورت قبول میکنه حالا نه اینکه هیج وقت نخرم و همیشه این جواب و بشنوه نه .چند بار بازاررکه اسباب بازی نخریدم یه بارشم میخرم ولی معمولا خوراکی و بازار باشیم هرچی بخواد و اکثرا میگیرم البته هله هوله نمیخواد نهایت میوه ست که اونم میگیرم یا آجیل میخواد
بعد مسواک منم قانون گذاشتم اصلا هیچی نخوره واگر حالا یه درصد گشنه ش شد و غذا خورد دوباره باید مسواک بزنه
هر روزم قبل اومدن باباش باید خونه جمع بشه و با کمک هم وسایلا رو جمع میکنیم که واقعا بیشترش و خودم جمع میکنم فقط میخوام نظم ویاد بگیره

منم سخت گیرم ولی باباش متاسفانه همه چیو راحت میگیره نمیدونم چیکار کنم

کارت درسته درسته درسته
اینو منی میگم ک تمام بچگیه خودم و خواهر برادرم با سختگیری بابام گذشت،یعنی بقیه دلشون برامون میسوخت داییم برامون اشک میریخت،یعنی درحدی ک نباید یادمون میرفت بعد غذا با صدای بلند بگیم خدایاشکرت از کسی پخته هم تشکر کنیم هروعده هرجا،صبحا ساعت ۷ همیییشه تو حیاط ورزش میکردیم من ۵ سالم بود با خواهر برادرام خوابالو میرفتیم حیاط بعد صبونه میخوردیم،تو مدل نشستنمون گیر بود ب هیچ وجه خشتکمون نباید میزد بیرون ،ب احترام بزرگتر ک وارد میشد بااااید بلند میشدیم شب بدون خانواده خونه هیچ فامیلی حتی درجه یکا نمیموندیم ،برا داشتنه هیچی گریه نمیکردیم نه که دلمون نخوادا میدونستیم گریه فایده نداره و بابام بدون هدف نه نمیاره خیییلی چیزای دیگ،اینم بگم بد نبود حواسش ب همه چی بود دونه دونه تولدای ۴ تامونو هرسال خونوادگی جشن میگرفتیم اولین لوازم ارایشو خودش خرید برا دخترا،ابرومو برداشتم مدرسه میخواست اخراج کنه بابام گفت مبارکت باشه و همه جا پشتمون بودو خیلی چیزای دیگ،بعدها ک بزرگ شدیم تو جامعه ک رفتیم فهمیدیم چ لطفی کرده در حقمون تعریف نیستا ولی ادب و تربیتمونو همه جا تحسین میکردن تو خونواده های همسرمون اوایل فک میکردم فیلم بازی میکنیم انقد ک رو اصول همه چی، من دور و اطرافم بودن کسایی ک سخت گیری نداشتن و خودخواه بار اومدن،با جامعه الان و اینده نا معلوم باید بچه مستقل و با عزت نفس بار بیاری

بنظرم زیاد سخت نگیر گاهی دل به دلش بده

نه بنظرم زیادی سخت میگیری خوبه ها باگ یه ندی ولی بعدش ب عنوان جایزه ی کار خوب یا ی شعرنقاشی بهش بده تا بدونه هرچیزی جایی داره غذاشم برندار بگو سفره جمع بشه غذاتابرمیدارم بردار دوساعت بعد گفت میخام بده

نه خیلی ام‌خوبه

منم سر دخترم این بودم ولی تا موقع نوجوونی که برسن کاربردیه بعدش سرکش میشه
هرچیزی میانه اش خوبه

والله نفهمیدم الن اینایی که گفتی قبول میکنه پسرت عالیه پس چراازش مینالی

سوال های مرتبط