خانما من تازه اومدم با نی نی خونه شما چ حسی داشتین?

حس مسئولیت و اینکه من باید مراقب دخترم باشم چون یه موجود بی دفاع اوردم به این دتیا

حس سردرگمی بلاتکلیفی
گیج بودن

قبلش بگم وقتی با دخترم رسیدم خونه، مادرم اینا دخترمو بردن سریع داخل خونه من موندم تنهایی و پله ها، از هر پله کخ رد شدم از درد شدید بخیه ها نفسم بند اومده بود.. بعدم اومدم برم رو تخت دراز بکشم، رو به بالا اشتباهی دراز کشیدم (یادم رفت بود عمل کردم) واااای یعنی رفتم اون دنیا و برگشتم.. اما تو تموم اون لحظات این حس ها باهام بود که؛خودم بچم هنوز چه طور بچه داری کنم؟! رساله ام برا دانشگاه مونده :-/
اصلا میتونم مادر خوبی باشم یا ن !
کلا بگم
حس چندگانه ای بود
هم مادر بودم هم نبودم
هم دلم برای خودم میسوخت هم خوشحال بودم برا خودم که تونستم نه ماه رو به سلامت رد کنم و یه نی نی کوچولوی قشنگ دارم که برای خودم♡

در کل حس یک دختری داشتم که یه دختر دادن بهش و گفتن تو مادرشی و منم گفتم: عاشقانه نگهش میدارم هرچند خیلی چیزا رو از دست بدم♡♡