۹ پاسخ

منم دخترم وقتی کوچیک بود همش میگف برگردیم خونمون بخاطر تختش که خیلی دوسش داشت واسباب بازیاش
ولی هی بردمش بیرون وسعی کردم بخنده و بهش خوش بگدره الان خونمونو دوس نداره همش میگه بریم خونه مامان جون بریم خونه بازی

پسر منم خیلی میچسبه بهم حتی دستشویی هم نمیذاشت برم
ب هفته ای شوهرم خونه بود یکم بنظرم بهتر شده
ولی جایی میریم گیر میده بخوابیم اونجا

پس مادرای ما که چندتا آوردن چه دلی داشتن.اونم‌با امکانات خیلی کمتر از الان.حتما ما خیلی راحت بزرگ‌شدیم.خب قطعا بچه داری سخته اما انشا...‌آینده خوبی رو با بچه هامون‌تجربه میکنیم

آخ گفتی حرف دل منو گفتی من مثل شما هستم دیگه خسته شدم نمیدونم چه کار کنم از دست این بچه

فکر کنم بچه ها از دو سالگی اینجوری میشن باز بعد یه مدتی خوب میشن ..
دختر من که الان پیرم کرده از بس که عزیت می‌کنه همش میگه بریم بریم بیرون .پیش هیچ کس هم وای نمیسته

پسر منم یه مدت اینجوری بود هنوزم گاهی هست خیلی کم
ولی نسبت به باباش اصلا به من وابسته نیس چون من یه بچه دیگه دارم کوچیک تره .راهش اینه که روزانه یه مقدار کوتاهی بزاریش یه جا که بچه داشته باشن بهش خوش بگذره بزاری به بقیه هم عادت کنه الان پسر من عاشق دوتا پدربزرگ هاشه عاشق مامان خودمه عمه و دختر عمه اش رو دوست داره خونه عموش دوست داره بره البته ما خونه هامون خیلی بهم نزدیکه هم به مامانم خیلی نزدیک هستیم هم خانواده شوهرم

بچه‌ها متفاوتن. مثلاً دختر من همش دوست داره بیرون باشه خونه بقیه بره با دوستاش بازی کنه همین امشب مامانم اینو خونمون بودن ریه و گریه که من باهاشون برم ولی نمی‌شد بره چون راهشون دوره. یعنی من موافق رفتنش بودم ولی همسرم اجازه نداد. سعی کن درکش کنی آروم باهاش صحبت کنی تایمای کوتاه تنهاش بزاری مثلاً با باباش بزارش بری بیرون. از روزی نیم ساعت شروع کن

مگه چه کارایی می‌کنه میگی اذیت ،

بیخود بیخیال باش سخت نگیر به باباش بزار کنارش غصه نخور آروم باش شاد باش بخند

سوال های مرتبط