۱۱ پاسخ

چه تاپیکه بوس بوسی بوود
هرچط میخوندم فقط بوس بودو بوسسس بود😂😂😂😆

دقیقا پسر من

خخخخخ حالا بچه من حسودی میکنه باباشو سفت میچسبه منو میزنه میگه تو نیا بغل بابام

دخترمنم اینجوری خیلی مهربونه همش دوستداره منو شوهرم هرجا داره میره باهم باشیم یعنی باشوهرم تنهایی نمیره باید من باشم اگه داریم می ریم بیرون اینا می رن دم در منتظرم میمونه تا من بیام یه قدمم برنمی داره درکل هرکاری میکنیم باهم باشیم ۳ نفری🫠🫂❤️

عزیزم عین پسرم
بعد همیشه میگه بابا عاشق مامانه
مامان عاشق فلفل😂😂😂
دخترا کاملن برعکسن
شوهرم که بوسم میکنه دخترم بدو بدو میات منو پس میزنه و به باباش میگه بوس

چقد پسر منع 😍 پسر منم همینه البته اون میاد یوقتا میگ دوتاتون من بوس کنید عشق میکنه

خدا برای هم نگهتون داره، چقدر شوهر من نیست اینطوری 🥲🥲

خدا برات حفظش کنه 🧿😍

برو😁مختصر گفتم؟

حالا پسر من تا میبینه شوهرم اومده منو بغل کرده میاد میزنتش میگه برو انور ولش کن آخر سرم خودش میاد تو بغلم کسی رم نمیزاره نزدیک بشه جیغ بنفش میکشه 😂😂😂😂

😆

سوال های مرتبط

مامان قلب مامان مامان قلب مامان ۲ سالگی
امروز از صبح منو پسرم بازی کردیم تو حیاط رفتیم سرما هم خورده بود ولی خب هم خودش بازی میکرد هم با من بازی کرد همین طور چشم انتظار بودیم باباش بیاد باباش که اومد چون عادت داره تا میاد لباسش عوض می‌کنه می‌ره تو حیاط که دستش اینا بشوره پسر منم که عاشق حیاط رفتنه گریه کرد اونم دوباره برذش بعدش گذاشتش داخل در روش بست گفت نمیزاره یکم بگیرش تا من بیام منم ناراحت شدم گفتم این همه چشم انتظار بودیم که بیای حالام که اومدی گریه ش انداختی باز خلاصه که با هربدبختی بود و گریه پسرم سر کرد تا من اومدم ناهار بیارم نشستیم ناهار بخوریم پسر من هی دست میکرد تو دیس ماهم داشتیم می‌کشیدیم که بخوریم یه دفعه گریه کرد و نااروم شد ،من بغلش کردم ارومش کردم رختخوابش آوردم کارتون گذاشتم که دراز بکشه دوباره تا نشستم پسرم اومد که شیر بده من رفتم شیر گرم کنم دوباره گریه و اینا تا شیر آوردم اومدم اولین قاشق بخورم دوباره گریه شیشه رو انداخت من رفتم شیشه رو بدم و اینا خیلی بهم فشار اومده بود حالا چرا؟چون تو این مدت که من این کارا میکردم آقا در حال خوردن بود من این همه گرسنه بودم صبر کردم که بیاد حالا که اومده صبرم نکرد من بیام سرسفره باهم شروع کنیم خلاصه دیگه منم ناهار نخوردم و نشستم کنار گفت بخور گفتم نمیخوام گفت این برنامه هرروز ماست که اینجوری نذاره ناهار بخوریم بعدشم خودش بخوابه نمیدونم تا کی ادامه داره
من فقط ریز ریز گریه میکردم اشکم میومد حالام ظرفا نشستم اومدم رو تخت
آخه یه مادر غیر از یه روی خوش و یکم درک شدن چی میخواد؟