امروز از صبح منو پسرم بازی کردیم تو حیاط رفتیم سرما هم خورده بود ولی خب هم خودش بازی میکرد هم با من بازی کرد همین طور چشم انتظار بودیم باباش بیاد باباش که اومد چون عادت داره تا میاد لباسش عوض می‌کنه می‌ره تو حیاط که دستش اینا بشوره پسر منم که عاشق حیاط رفتنه گریه کرد اونم دوباره برذش بعدش گذاشتش داخل در روش بست گفت نمیزاره یکم بگیرش تا من بیام منم ناراحت شدم گفتم این همه چشم انتظار بودیم که بیای حالام که اومدی گریه ش انداختی باز خلاصه که با هربدبختی بود و گریه پسرم سر کرد تا من اومدم ناهار بیارم نشستیم ناهار بخوریم پسر من هی دست میکرد تو دیس ماهم داشتیم می‌کشیدیم که بخوریم یه دفعه گریه کرد و نااروم شد ،من بغلش کردم ارومش کردم رختخوابش آوردم کارتون گذاشتم که دراز بکشه دوباره تا نشستم پسرم اومد که شیر بده من رفتم شیر گرم کنم دوباره گریه و اینا تا شیر آوردم اومدم اولین قاشق بخورم دوباره گریه شیشه رو انداخت من رفتم شیشه رو بدم و اینا خیلی بهم فشار اومده بود حالا چرا؟چون تو این مدت که من این کارا میکردم آقا در حال خوردن بود من این همه گرسنه بودم صبر کردم که بیاد حالا که اومده صبرم نکرد من بیام سرسفره باهم شروع کنیم خلاصه دیگه منم ناهار نخوردم و نشستم کنار گفت بخور گفتم نمیخوام گفت این برنامه هرروز ماست که اینجوری نذاره ناهار بخوریم بعدشم خودش بخوابه نمیدونم تا کی ادامه داره
من فقط ریز ریز گریه میکردم اشکم میومد حالام ظرفا نشستم اومدم رو تخت
آخه یه مادر غیر از یه روی خوش و یکم درک شدن چی میخواد؟

۶ پاسخ

من ۷که از مغازه میام غذا بردیارو میدم شروع میکنه به بازی منم کار خونه رو میکنم ام خیلی دیگ خسته میشم وهم گرسنه تا۹صبر میکنم بعد میخورم چندبار ناراحت شد و بعدش سعی کرد تا ۹بیاد خونه اما وقتی کار داره دیگ نارحت نمیشه.
قبلا دوتامون ازهم نارحت میشدیم اما الان باخوردن غذا دیگ حداقل قهری نداریم

من به این نتیجه رسیدم هرچی به رفتار همسرت دقت کنی و گیر بدی و نکته سنجیش کنی خودت پیر میشی و عذاب میکشی مردا مثل ما زنا احساسی و بادرک نیستن عشق اول مردا غذاست بنظرم یکم بیخیالی کن الانم برو غذاتو بخور ظرفهاتو بشور آفرین

مردا همینن عزیزم
منم تا میرم چیزی بیارم میبینم شوهرم خورده و رفته کنار بهش هم گفتم یواش بخور تابچه هم بتونه غذا شو بخوره بازم کار خودش میکنه یا میگم برای هردومون بوده عصبی میشه منم دیگه کاریش ندارم میگم بزار خودش هرکار میخواد بکنه تو هم غذات بخور گشنه نمون اینا آدم نمیشن🤭

هرموقع ‌که وقت میکنی و سرت خلوته خودت غذات بخور صبر نکن

آقایون کلا همینن اینجوری بخوای سخت بگیری زندگی کوفتت میشه

عزیزم طبعی بچه مریض میشه بهانه گیر میشه من که کلا عصبی میشم قبل خودمون بخوریم غذاشو میدم یا هم سر سفره هرچند خودش می‌زارم به اختیار خودش باید کم کم مستقل بشوند

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۲ سالگی
ششم فروردین چهارصدوچهار،صبح شروع کردم دخترمو از شیر بگیرم
الان میشه 3شب که کلا شیرندادم بهش.اولین روز که خیلی اذیت شد،انگار یه چیزی گم کرده بود و بی دلیل گریه میکرد،دیگه جیغ و داد نمیزد بی اختیار و مظلووومانه فقط گریه میکرد،ب هرسختی که مشید سرشو گرم میکردم و میگفتم ممه اوف شده،تا شب.دیدم موقع خواب داره عذاب میکشه،گریه کرد،گریه کردم 😭😭عذاب کشید،عذاب کشیدم،سرشو گذاشت رو سینمو خابش برد!همینکه عمیق خابید قلبم منفجر شد😭😭😭آخ که چه گریه ای کردم
دلم سووووووخت،بدم سوخت😭دختری که بدون ممه امکان نداشت بخابه،الان با بوی ممه خابش برد،واای که خدا میدونه چقدررر گریه کردم،همسرم بدتر از من رفت تو آشپزخونه اشک ریخت😭😭بعدش اومد و منو دلداری داد تا یکم بلکه آروم شم😔دومین روز و شب نسبتا آروم گذشت،بیقراری میکرد ولی یوکوچولو یادگرفته بود که ممه واقعا اوف شده،شبشم با،باباش رفت بیرون وقتی برگشتن خابیده بود.ولی سومین روز صبح زود بیدار شدو بازم گریه کرد😭
یجوری آرومش کردم و دوباره خابید
تا شب ماجرا خوب پیش رفت،سراغ ممه رو میگرفت وقتی نشونش میدادم بدش میومد و میرفت
مامان جان دلم🍁 مامان جان دلم🍁 ۲ سالگی
من هر وقت دخترمو دعوا می کنم و از دستش عصبانی می شم بعدش ازش معذرت خواهی می کنم و بهش می گم منو بخشیدی اونم می گه آره. یه بار موقع شیر خوردن گازم گرفت منم شیر دادنو قطع کردم و چند دقیقه بهش شیر ندادم اونم یه کم گریه کرد بعد یهو اومد بوسم کرد صورتمو ناز کرد گفت ببخشید دیگه گاز نمی گیرم😔 🥺 منم دلم سوخت بهش دوباره شیر دادم.‌ الان هر وقت تلاش می کنم دیگه شیرش ندم همش میاد نازم می کنه بوسم می کنه می گه ببخشید😔 جی جی بده. من هر چی می گم تو کار اشتباهی نکردی که بگی ببخشید اصلا حالیش نمی شه😔 هم دلم براش می سوزه که التماسم‌می کنه هم باید از شیر بگیرمش نمی دونم دیگه چیکار کنم. دورو بریا هم دخالت می کنن😒 مثلا مادرم دیشب خونمون بود نذاشت بخواد گریه کنه و تلاش کنه خودش بخوابه اومد دخالت کرد منم اونو دعوا کردم گفتم تو دخالت نکن ولی کلافه شدم باز شیرش دادم و خوابید😔 من بچه بودم حال من براش اهمیتی نداشت ولی الان پیر شده نمی خواد نوش کوچکترین رنجی بکشه حتی اگه اون رنج به نفعش باشه😏
خلاصه بزرگ کردن و تربیت کردن بچه تو شرایطی که بزرگترای دورو برش هنوز بالغ نشدن و نیاز به تربیت دارن کار استخوان شکنیه😮‍💨
مامان دلوین مامان دلوین ۱ سالگی
خدا منو بکشه بچمو دعوا کردم 😔😔😔دارم میمیرم از عذاب وجدان
دیشب حالش خوب نبود گربه میکرد ک میخابم حالا گرسنه هم بود .. سر سفره شده سفره انداختم غذا آوردم با اینک خیلی گشنش بود گفت بریم بخابیم با کلی گریه گفتم مامان غذا بخور بعد بریم گفت نه میخابم ....
گف رو تاب میخابم
بردمش رو تاب بهش غذا دادم بعد کلی سرحال شد خبری از گریه نبود کلی انرژی داشت و حسابی بازی کرد اصلا از این رو ب اون رو شد ن خوابش میومد ن خیچی فقط گشنش بود ...
حالا امروز صبونه سه چهارتا لقمه خورد میدونستم واس ناهار حسابی گشنش میشع مثل همیشه ناهارشو قشنگ میخوره ...
منم سفره انداختم گفتم مامان غذا امادس اولش خوشحال شد اومد فقط یه لقمه خورد و گریه کرد بریم بخابیم ینی گریه هااااااا خودشو میمالید ب زمین تا من میگفتم الان وقت غذا خوردنه گربه هاش بیشتر میشد ... منم گفتم الان اگ ب گریه هاش بخا بدم همش میخاد غذا نخورده گریه کنه ک خوابم میاد و از سفره بلند شه بره ... چند بار گفتم مامان الان وقت غذا خوردنه غذا میخوریم بعد میخابیم هی میخاس کار دیشبشو تکرار کنه و براش بشه یه عادت ... منم کنترلمو از دست دادم وقتی گریه میکرد دعواش کردم 😔 گفتم بشین سرجات غذا میخوریم بعد هر جا دوس داری میری 😔😭 بد دعواش کردم اصلا دست خودم نبود
اونم داشت میون گریه هاش میگف غذا میخورم 😭😔 الان دارم تعریف میکنم اشکام میاد
الان ک اومدیم تو اتاق بخابه باهاش حرف زدم گفتم ببخشید دعوات کردم بوسش کردم و علت دعوامو بهش گفتم اونم یه لبخند شیرین زد و چشاشو بست قلبم داره تیکه تیکه میشه 😔😔 از وقتی باردار شدم خیلی حوصلم کم شده سریع کنترلمو از دست میدم 😔