۱۸ پاسخ

اتفاقا بچه اول اگ شر باشه
بچه دوم اروم میشه

من خیلی کوچیک تر از اونم که بخام نصیحتت کنم ولی من تو پروژه ی سقط بچه با دوتا مشاور کودک و همینطور دکتر پسرم صحبت کردم بچه هایی که دورشون شلوغه کمتر مادرشونو اذیت میکنن شلوغی نه اینکه شما چن تا بچه بیاری مثلا اینایی که با مادرشوهر یا مادر یا خونه های ویلایی زندگی میکنن بچه های ما از صبح تا شب تو یه محیط بسته هستن هر روز هم که ببریمشون پارک یا هر جایی باز ارضا نمیشن چون خیلی انرژی دارن

بچه داشتن خوبه ها
منم دوس داشتم دومی رومیاوردم
خداحفظ کنه بچه هامونو
اماواقعااول بایدببینیم اعصابشوداریم
میتونیم تامینش کنیم روح وروان خودمونووبچه روداغون نکنیم دادنزنیم کنترل کنیم خودمونو
بچه فقط بخوای بیاریم ک تنهانباشیم خودخواهیه
بااین اوضاع اقتصادی واعصاب ضعیف خودمون بچه دارشدن خودخواهیه فقط

ولی در کل واقعا بچہ بابچہ خیلی فرق دارہ دخترم خیلی اروم بود اصلا اذیت نشدم نہ جسمی نہ روحی و اروم بودن خود دخترم ولی سر ایھان خیلی از ھمہ نظر اذیت شدم خودایھانم نگم براتون البتہ سر دخترم 23 سالم بود سر ایھان 40 سالم ولی در کل نزارید فاصلہ سنی بین فرزنداتون زیاد بشہ

پسر بچه همینه اگ بگم برات دلت کباب میشه پسر من چقدر شیطون یکی رو میبینه هزار برابر شیطون تر میشه منم ناخواسته بچع دوم تو راه ولی چاره ندارم

ناشکری نکن

نگو خواهر خدارو قهرش میاد من اوایل میگفتم ولی الان عین سگ پشیمونم بلانسبت شما

منکه اگ الان بهم ۱۰میلیاردم بدم دیگه بچه دوم نمیارم

دقیقا منن همین حس پیدا کردم ولی شنیدم میگن یکم بزگتر شن دوباره دلتون نینی میخوام وقتی پسرم آروم حاضرم یکی دیگه وای نگم وقتی میبرم حموم جیغ گریه تا درش مبارک جدا از اون گاهی وقتا الکی لج میکنه

مهم اینه براشون میمیریم خدا واسمون نگه داره و بخمون ببخشه😍♥️

منی ک دوتا دوقلو پسر دارم چی بگم

من یکی از اهداف ۴۰۴ م اینه ک حامله نشم
دیروز شوهرمم بود ببخشید ببخشید میگفتم من گوه بخورم دیگ بچه بخوام من غلط بکنم حامله بشم همین یکی برای هفت نسلم کافیه🤣

منم هر روز همینو میگم واصلا تصمیم برا دومی ندارم حداقل تا ده سال دیگه

😐😐😐😐واقعا ماهایی ک بچه هامون غرغرو و نق نقو و زرزروین خیلی اشتباهه که بچه دوم بخایم

قبول دارم که شیطنت دارن اما ناشکری نکن عزیزم
خدا رو شکر کن که لیاقت مادر شدن رو به شما داده حسی رو که هزاران هزار نفر آرزوی تجربه کردنش رو دارن

عزیزم تقویت کن این حس رومتامعن باش ازیه جایی پیدامیشه دومی

بچه با بچه فرق داره بعضی اروم هستن بعضیا شیطون اذیت میکنن حالا شاید دومی اروم بود

واای عزیزم حق داری واقعا سختع

سوال های مرتبط

مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۱ سالگی
از فامیل توقع درک و فهم ندارم از اینکه ناراحتم میکنن هم تعجب نمیکنم چون همیشه همین بوده و منتظر فرصت بودن برای شکستن دلم و کلا که بچه دارم بهترین موقعیت برای زخم زبان و خالی کردن عقده هاشونه هر دفعه که ایرادی از بچه م میگیرن بچه منم که ماشاالله مورد خوبی برای سو استفاده ست اینقدر کوچولو و ریزه ست و قد کوتاست هر بار یه نصیحت و دلسوزی دروغی باید بشنوم و هیچی نگم اما وقتی از شوهرم حرف می‌شنوم دیگه نمیتونم تحمل کنم خب بی انصاف تو که میبینی این بچه بچه چقدر بد قلق بود از اول و الآنم بدتر شده تو که همه تلاش های منو دیدی هر کاری کردم نخورد که نخورد گریه های منو دیدی باز وقتی یه بچه دیگه میبینه میاد میگه دیدی بچه فلانی رو چقدر درشت بود اما امیر حسین همونجور کوچولو مونده ریز مونده رشد نمیکنه و..... همه فکر میکنن من بهش نمی‌رسم خب دیگه چیکار کنم همه کار کردم این بچه از اول شیر نمی‌خورد رشدش کند بود وقتی اینجوری میگه انگار خنجر تو قلبم کردن بدنم تیر می‌کشه خودم میتونم خیلی ریزه هر جا مهمونی میرم همه میگن اما تو دیگه نگو تو حداقل استرس نده😭
واقعا خسته شدم این وضعیت ماه با بچه ای که خداروشکر سالمه فقط ریز مونده دیگه خدا به داد اون مادری برسه که بچه مریض داره
مامان قلب مامان مامان قلب مامان ۲ سالگی
امروز از صبح منو پسرم بازی کردیم تو حیاط رفتیم سرما هم خورده بود ولی خب هم خودش بازی میکرد هم با من بازی کرد همین طور چشم انتظار بودیم باباش بیاد باباش که اومد چون عادت داره تا میاد لباسش عوض می‌کنه می‌ره تو حیاط که دستش اینا بشوره پسر منم که عاشق حیاط رفتنه گریه کرد اونم دوباره برذش بعدش گذاشتش داخل در روش بست گفت نمیزاره یکم بگیرش تا من بیام منم ناراحت شدم گفتم این همه چشم انتظار بودیم که بیای حالام که اومدی گریه ش انداختی باز خلاصه که با هربدبختی بود و گریه پسرم سر کرد تا من اومدم ناهار بیارم نشستیم ناهار بخوریم پسر من هی دست میکرد تو دیس ماهم داشتیم می‌کشیدیم که بخوریم یه دفعه گریه کرد و نااروم شد ،من بغلش کردم ارومش کردم رختخوابش آوردم کارتون گذاشتم که دراز بکشه دوباره تا نشستم پسرم اومد که شیر بده من رفتم شیر گرم کنم دوباره گریه و اینا تا شیر آوردم اومدم اولین قاشق بخورم دوباره گریه شیشه رو انداخت من رفتم شیشه رو بدم و اینا خیلی بهم فشار اومده بود حالا چرا؟چون تو این مدت که من این کارا میکردم آقا در حال خوردن بود من این همه گرسنه بودم صبر کردم که بیاد حالا که اومده صبرم نکرد من بیام سرسفره باهم شروع کنیم خلاصه دیگه منم ناهار نخوردم و نشستم کنار گفت بخور گفتم نمیخوام گفت این برنامه هرروز ماست که اینجوری نذاره ناهار بخوریم بعدشم خودش بخوابه نمیدونم تا کی ادامه داره
من فقط ریز ریز گریه میکردم اشکم میومد حالام ظرفا نشستم اومدم رو تخت
آخه یه مادر غیر از یه روی خوش و یکم درک شدن چی میخواد؟