۴ پاسخ

این نشخوار های فکری هم پیرمون کرده هم استرسی

برو دکتر دارو بخور من اگه چندساله پیش داروی اضطراب خورده بودم این همه برا خودم مریضی اضافه نکرده بودم

دقیقا منم ایتجوریم ،بعضی وقتا ،البته ناخوداگاه میاد سراغم ،من ترس از ارتفاع دارم ،احساس میکنم از اون باشه ،نمی دونم😏😏

گلم این حالت یه نوع افسردگی هست که باعث وابستگی شدید روحی میشع برای آدم منم این مدلی شدم یه مدت قرص آهن و ویتامین دی بخور ویتامین هات تامین بشن درجه افسردگی هم کمتر میشه همم یه بار ترستو با نمک و آب همسرت برات بگیره شاید هم ترس مونده روت اینجوری شدی

سوال های مرتبط

مامان زینب مامان زینب ۲ سالگی
یعنی من خیلی مادر بدی ام که حوصله بچمو ندارم؟؟ عاشقشما‌ جونمو براش میدم ولی خسته شدم از بچه داری... واقعا دلم زندگی‌ قبل از بچرو میخواد ...
دو ساعتم که میزارمش خونه مامانم همش فکرم پیششه بازم آرامش ندارم تا برم پیشش.. تا وقتی که مجبور نشم پیش هیچکس نمیزارم بمونه... وقتی هم که کنارشم‌ همش خودمو با گوشی یا کار‌ خونه سرگرم میکنم.. قبلا خیلی بیشتر وقت میذاشتم براش صبح تا شب فقط باهاش بازی می‌کردم ولی نمیدونم چی شدم‌ یهو میخوام برگردم به سه سال پیش که کلا نبود.. با اینکه همش تو فاصله نیم متریش نشستم و نمیزاره از کنارش جم بخورم اما حس میکنم همش تنهاست‌ چون بهش توجه نمیکنم و سرم تو گوشیه...
یه وقتایی فکر میکنم روزا بزارمش‌ مهد حداقل واسه چندساعت تنها باشم اونم با بچه های همسنش بازی کنه حوصلش سر نره. ولی حتی اینم هیچوقت نمیتونم از ترس اینکه نکنه تو مهد براش اتفاقی بیوفته ..
کاش میدونستم قراره چه اتفاقاتی بیوفته و هیچوقت اقدام به بارداری نمیکردم..
من خیلی بدم که همچین حرفایی‌ میزنم😭