۱۴ پاسخ

عزیزم خدا رحمتشون کنه روحشون شاد

آخی خدا رحمتشون کنه 🌷

خدارحمتش کنه😔😔😔😔

تسلیت میگم گلم دنیاهمینه هر دم آید غمی
من چی بگم تودوماه ۳تاعزیزازدست دادم

خدا رحمتش کنه 🖤

منم بابابزرگم رو پارسال از دست دادم منم خیلی دوسش داشتم جیگرم سوخت ولی بعد چندماه دیگه سرد شدم

تسلیت میگم عزیز دلم

خدا رحمتش کنه

روحش شاد عزیزم ایشالا غم اخرت باشه خیلی سخته داغ منم تو ۲ ماهم هم مادرم از دست دادم هم پدرم هردوشون تو ۲ ماه مرگشون بود

خدا بیامرزه عزیزم خدا بهتون صبر بده ،ناراحتی نکن بلامیسر بچت از ناراحتیت میفهمه😘🙁

اخی عزیزم خدا رحمتشون کنه
خیلی درکت میکنم منم چند سال پیش پدربزرگمو‌ ک خیلی بهش وابسته بودم از دست دادم
بعدش دیگه همه چی عوض شد خونشون دیگه صفایی نداره
خدا بهتون صبر بده

خدا بیامرزه روحشون شاد 🖤

خدا بیامرزدش روحش قرین رحمت

لعنت به این زندگی نامرد لعنت😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۴۰#
کاش اونشب بیمارستان مونده بودم بخدا که وضعیتش خیلی بهتر از این خونه بود حداقل تختش مثل قبر نبود درو دیوارش ادمو قورت نمی‌داد ..چقدر بدم از این خونه میومد.. خوابم برد با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم دیدم ساعت شش صبحه. رفتم از اتاق بیرون که مامانمو صدا کنم یا اینو بگیرم برم بیمارستان وسایلامم که همون بیمارستان مونده بود دیگه چیزی نمی‌خواستم جمع کنم .. رفتم دیدم شوهرم آماده منظر تو سالن ایستاده گفت بریم اصلا با خودش فکر نمی‌کرد شاید دلم نخواد با اون برم شاید تحمل کردنش سخت باشه برام ..حوصله نداشتم باهاش بحث کنم بگم الان تازه یادت افتاده دیگه دیره چیزایی که نباید میشد شد. رفتم سوار شدم و رفتیم بیمارستان پسرمو شیر دادم و منتظر شدم دکترش بیاد ساعتهای ده بود که دکترش اومد پسرمو معاینه کرد و اومد بیرون شوهرم بهش گفت خانم دکتر شما دیروز گفته بودین پسرم خونریزی مغزی کرده کی این اتفاق افتاده الان ما باید چیکار کنیم می‌خوام رضایت بدم پسرمو ببرم بیمارستان دیگه دکتر گفت پسرتونو هرجا دوست دارید میتونید ببرید اما پسر شما مشکل خاصی نداره دو سه روز دیگه دوز داروهاش تموم میشه دیگه کلا میبریدش خونه . گفتم دکتر چطور بچه ای که خونریزی مغزی کرده رو میشه ببریم خونه بازم جوابی نداد گفت فردا ازش نوار مغزی میگیریم الآنم می‌خوام برم بقیه نورادارو چک کنم دیگه واقعا اعصابم بهم ریخته بود که چرا این دکتر جواب مارو درست و حسابی نمی‌ده همون لحظه مامانمم اومد گفت چی شده گفتم دکتر جوابمو نداد رفت گفت صبر کن وایمیستم خودم ازش میپرسم مامانم خیلی زن منطقی و آرومیه خلاصه که نزدیک دو ساعت مامانم وایساده بود
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۳۱#
پسرم خیلی بی‌حال بود و خیلی کم با کمک پرستارش شیر خورد حتی چشماشو باز نکرده بود که من ببینمش خیلی نگران بودم آخه دخترم که متولد شده بودو دقیق یادمه کلی سرحال بود اما این بچه. دوباره که اومدم دیدنش خواب بودو چشماش بسته بود پرستارم گفت دیگه واسه امروز کافیه من انقد غصم گرفته بود که الان چطور برم خونه و اینجا بچمو تنها بزارم تو همین فکر بودم که پرستارش گفت دیگه نزدیکای ده شبه برو خونه الان وسایلاتو مثل لباس جلو دکمه واسه شیر دهی ملحفه و بالش و خوراکی بردار فردا بیا اینجا تو اتاق مادران بمون چون نوزادت باید هر دو ساعت یکبار شیر بخوره و دیگه بهتره از سینه خودت بهش بدی که سریع تر سرحال بشه و دکتر مرخصش کنه .. نی نیمو از تو بغلم برداشت و چه سخته یه نوزادی که میدونی هیچ اراده ای از خودش نداره رو تک و تنها بزاری و بری خیلی دلم گرفته بود کل مسیر بیمارستان تا خونه رو اشک می ریختم دلم نمی‌خواست بدون بچم برم خونه واقعا حس آدمای سرگردون رو داشتم بلاخره رسیدیم خونه حالا کلی خودم دلم داغون بود نمی‌دونستم جواب سوالای دخترمو چی بدم ؟ مامان چرا تنها اومدی؟ مامان چرا نی نی باهات نیست؟ با نی نی مون چیکار کردین چرا وسایلاشو آوردی خودش نیست ؟ پس کجاست ؟ چرا اونجا مونده ؟ مگه چشه؟ و من واقعا نمی‌دونستم چطور باید واسش توضیح بدم که روحیش داغون نشه