چقدر دلم واسه بارداریم تنگ شده خیلی روز و شبای خوبی بود دلم بارداری میخواد 🥹🥹🥹🥹به همه چی می‌تونستم برسم درسته شکمم بزرگ بود اذیت بودم ولی همه چی رو روال بود اما حالا .....
خدایا ناشکری نمیکنم از وقتی پسرم اومده خیلی همه چی تغییر کرده خونمون بوی نی نی گرفته زندگی قشنگترشده مخصوصا با صدای گوزاش جیش و پی پی کردنای یهوییش رو دستای من 😬😬🤣🤣🤣گریه هاش شب تاصبح بخاطر دل درد ساعت ها شیر دادن نه میشه به خودم برسم نه به خونه نه به شوهرم خیلی از هم دورشدیم مثل خواهر و برادر پشت به پشت هم می‌خوابیم 😭😭😭خدایا ناشکری نمیکنم هزاران بار شکرت ولی کاش میشد این فندوق ها زودتر بزرگ بشن ماهم از وضعیت دربیایم خسته ترینم باردارهای عزیز قدر تک تک لحظه های بارداری تونو بدونین که طلایی ترین ماه های عمر آدم محسوب میشه خدا انشالله به همه ی مادرا صبر و بردباری و شکیبایی عطا کنه الهی آمین 🤲
بارداری
زایمان
بچه داری

تصویر
۱۴ پاسخ

دقیقا حرف دل منو زدی

آخ آره عزیزم خیلی خوب بود خیلی کاش بارداربودم بدون هیچ دغدغه ای

وای حق گفتی😂😂منی که بارداری پر خطر و استراحت مطلق بودم بازم اون‌موقع بهتر بود😂😂

منم همینم فکر همش تو سرمه،خسته ام زیاااد...

انگار تک تک جمله هاتو من نوشتم ،حال این روزای من🥺

و بارداری منی ک افتضاح بود بدترین بلاها سرم اومد الان هرچقدرم خسته بشم بازم از اینک حال خودم و بچم خوبه راضیم

از بارداری متنفرم. بچه داری خیلی راحته

عزیزم چه قشنگ نوشتی 🥺🫀❤️🥲 مطمئن باش روزای خیلی خیلی شیرینی جلومونه💗💗💗💗🌸🌸🌸🌸💙💙💙💙 دیگه کم کم اذیتاش کم میشه من تا دوماه همینجور بودم😨🥴به هیچیم نمی رسیدم الان خوبه خداروشکر

اوضاع بهتر میشه امیدوار باش به شرایط عادت میکنی

منم دلم برا بارداری تنگ شدع راستش 🥲🤣وقتی لیانا رو میبینم باز میگم چقد خوبه الان بغلمه استرسو نگرانی ندارم 🥲♥
(موهای بچم داره میریزه) 🥲😂

تصویر

حالا بزرگ بشن دلمون برا نوزادیشون تنگ میشه🥹چیه این مادر همش دلتنگ ونگران🥲

وای دقیقا مثل من😂🤣تو بارداری به هرچی میخاستم می رسیدم کاش یکم بیشتر سو استفاده می کردم🤣🤣🤣
بزرگ‌بشن بدتره بابا میان فوضولی میکنن تو کارمون😮🤣😂
ماهم فعلا خواهر برادریم خیلی بدم از این وضعیت میاد
بیرون رفتن هم شده مصیبت باید یه ساک گنده براش وسیله جمع کنی😕هوا هم سرده نمیشه بری

ما ارزو داریم زود زایمان کنیم

اخ گفتی خاهر حرف دل هممونه😂😭

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۱۱ ماهگی
مامان آلپای خان مامان آلپای خان ۶ ماهگی
قسمت یازدهم
تجربه زایمانم
بالاخره اوردنم بخش... به توصیه خانم دکتر فرشته منو دادن بخش جراحی گفتن اونجا حداقل از غوغای زایمان و سر و صدا فارغیم
بالاخره پسرمو دیدم.
جونم براش بالا اومده بود
از لحظه‌ای که فهمیدم حامله ام شوهرم اذیتم کرد تا روزی که فهمید شاید بمیرم و یه بچه بی مادر باید بزرگ کنه .
برادرمو خیلی حس کردم . برادر بزرگم پیشونی مو‌ بوسید. من میمردم بچه گربه مم یتیم میشد . اما اینهمه اذیت در حق من ... چی بگم قسمت. من با این شرایط توی زایمان طبیعی تلف میشدم. قطعا هم خودم هم بچه ام. سخت گذشت اما بالاخره گذشت. متاسفانه کتفم توی جابجایی های اورژانسی اتاق عمل و بخش و فلان به شدت دچار کشیدگی شده بود. . درد بخیه ها به کنار و بهم کلی آرامبخش میزدن مدام دکتر های مختلف چک میکرد منو ‌همه چی به کنار ... شباهت پسرم به خودم به کنار ❤️
بعد پنج روز مرخصی شدم از بیمارستان
پسرم یکم زردی داشت ترجیح دادم خودم بهش برسم. روزهای اولم سخت بود اما الان خوبم. انشالله همه راحت زایمان کنن ولی من دست لطف خدا رو روی سرم موقع زایمان دیدم. رنجی که میکشیم رو خدا میبینه.
فقط برام سوال موند اینایی که بعد زایمان چینان پیتان میکنن عکس میگیرن واقعیه!؟ من که مرده بودم رسما 😐🫣