لعنت ب واکسن اون روز فرصت نشد بگم
کارن واکسن ۶ماهگی زد حالش خوب بود تا بعدظهرش یکم پاهاش درد میکرد تکون نمی‌داد بچم ی کوچولو تب داشت بعدظهر ساعت ۵اینا بودش بهونه کرد گرفتم بغلم یکم راه بردمش دیدم آروم نمیشه مامانم اومد گرفتش از من تو بغل مامانم بود گفتم بزار تبش بگیرم باز گزاشتیمش تو تشکش یهو کارن شد مثل گچ سفید چشاش بست بی حال افتاد خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم اورژانس گفتن بزن کف پاهاش ببین بیهوش نشده زدم اما کارن چشماش باز میکرد باز میبست گفتن از هوش نرفته اما ببرید دکتر ببینه یا آدرس بدید اورژانس بفرستیم اینقدر ترسیده بودیم من مامانم سریع برداشتیم بردیم درمانگاه سر خیابون اونجا دیدن کارن بدون نوبت فرستادن دکتر دید اما موقعی رفتیم پیش دکتر دیگ کارن حالش بهتر شده بود بی حال بود اما رنگ روش خوب بود ب دکتر گفتم کارن لباش سفید سفید شد بی حال افتاد تو بغلمون ی ثانیه قبلش گریه میکرد گفت از واکسن هس انگار اینکه از حال بره ویتامین هاشو گفتن بده با استا ک تب نکنه خداروشکر حالا خیلی خوبه اما اون لحظه مرگ با چشمام دیدم هنوز یادش میوفتم گریم میگیره

۶ پاسخ

میدونی فک کنم بخاطر واکسن جدیدس؟؟
اونم زدن ؟؟
پسر من دوماهگی نبود خیلیی راحت گذشت
ولی چهارماهگی ک جدیدم زدن
وای باورت نمیشه اینقدرر بیقراری و گریه و درد کشید ک تا چهار روز پدرمو دراورد😑الانم ی پاش اندازع رونه منه😬😬🤣💋

الهی عزیزم چقدر هم دلیم امروز با تاخیر یکی از واکسن ۶ ماهگی هامین زدم بچه از درد ضعف رفت سفید شد حالت لرز سر و دستش میلرزید فک کردم تشنج کزده بردم سریع دکترش گفت عوارض واکسن مرگ جلو چشام دیدم

خیلی‌ بد و سخت بود 6 ماهگی.
پسر من تا 4.5 روز میآورد بالا
🥺🥺🥺

امروز واکسن شیش ماهگی پسرم زدم با توضیحات ترسیدم منم 🫠

۶ ماهگی دوتا واکسن داره؟

وای چقدر سخت الهی بمیرم 😓

سوال های مرتبط

مامان نی نی دون مامان نی نی دون ۸ ماهگی
داستان تلخ این دو سه روزی که ما داشتیم،
اقا ما چهرشنبه بچم عصر تب کرد به همسرم گفتم پیش پزشکش نوبت بگیره که شب ببریمش دکتر (اخه خس خس سینه و سرفه شدید داشت ترسیدم )
رفتیم بچم بی حال بود و تب داشت، دکتر دید گفت سرما خورده ، و دارو نوشت من ب همسرم گفتم بچه رو بده من ، که ما بریم توی ماشین تا تو داروها رو میگیری…
ماشین توی یه کوچه نسبتا تاریک و بعد از یه پل لعنتی پارک بود که من از پل رد شدم نمیدونستم وسط پل سوراخه پام رفت توی اون سوراخ و خیلی بد زمین خوردیم وای برای یک لحظه نفهمیدم چی شد، تعادلم رو از دست دادم و انگار یکی محکم زده بود بیخ گوشم ..بد زمین خوردیم پسرمم با صورت خورد زمین ، نفهمیدم چقدر شدتش برای بچم زیاد بود اما من فقط جیغ زدم و برگشتم دوباره سمت مطب، همسرم داشت میومد فقط گفتم بچم … اونم گرفتش و دویید سمت مطب
دکتر همه جاش رو‌معاینه کرد و گفت هیچیش نیست و‌جاییش قرمز یا کبود نیست و حال عمومیش خوبه، من که فقط زار میزدم 😕😞 خلاصه ب پیشنهاد خودم بچه رو بردیم اورژانس و دو ساعتی اونجا بودیم و دکترا دیدن و گفتن بچه سالمه و چیزیش نیست، برگشتیم خونه ما از بس شوک بودیم تا صبح نخوابیدیم
و پسرم ساعت پنج صبح در حالی که هنوز تب داشت خیلی بد بالا اورد به صورت جهشی، عصرشم دوباره با اینکه حال نداشت بازم بالا اورد
زنگ زدیم ب دکتر گفتن ب خاطر خلط پشت گلوشه ، و اثرات سرماس
پسرم امشب سومین شبیه که تب داره و امروز کلا تمایل ب خواب داشت،
نگم براتون چقدر داغون شدم و چقدر سرزنش شدم از جانب خودم ، هر ساعت گریه میکنم…ادامهدر کامنت
مامان آرین‌کوچولو🩵 مامان آرین‌کوچولو🩵 ۱۰ ماهگی
دیشب بدترین شب زندگیم بود☹️😭
کارای خونه رو تا ساعت ۱ انجام دادم بچم و شوهرمم خوابیده بودن رفتم دوش بگیرم دیدم صدای گریه بچم میاد سریع اومدم بیرون هرکارش کردیم با شوهرم اروم نشد بدجوووور گریه میکرد مادرشوهرم از طبقه پایین صداشو شنید اومد گفت ببرش حموم بردمش حموم تاره شروع کرد لرزیدن نمیدونم چجوری فقط ی استین کوتاه تنش کردم و پوشکم کج و کوله تنش کردم با ی شلوار پیچیدمش زیر پتو ولی چنان گریه میکرد و جیغ میکشید ک کل صورت و لباش کبود بود با لباس خونگی و دمپایی خرگوشی نمیدونین چ وضعی رسوندیمش بیمارستان چندتا احمق ب تمام معنا اونجا بودن رفتم اورژانس بچمم گریه میکرد همچنان شدید ک همه جمع شدن گفتن برو پیش دکتر عمومی رفتیم معاینش کرد گفت احتمالا کولیکه😤برو اورژانس بچه از دست میره با این گریه ها رفتیم اورژانس گفتن برو اینجا اطفال نداریم نمیدونم چشه
برو بیمارستان امام حسین
بچمو برداشتم و فقط میدویدم و بچم گریه ک ن زجهههه میزد
خودمم. باهاش گریه میکردم تو ماشین همیشه اروم میشد اما دیشب جیغ میکشید تا کلینیک توحید نیم ساعت راه داشتیم رسوندمش اونجا دم در این تابلو ها هست ک زیرش چراغ داره اینارو ک دید اروم شد،🫤🫤🫤🫤
رفتیم پیش دکتر گفت چیزیش نیس ببرش خونه🥺
ولی واقعا دیشب فهمیدم مادر شدن دل شیر میخواد😭