‌از صبح همش از لباسم گرفته و گریه کرده با هزار بدبختی و دوبار زمین خوردنش یا ناهاری درست کردم برای خودش و برای خودمم جدا، خوابید رفتم غذا کشیدم بخورم بیدار شد و گریه و بهانه غذا براش آوردم نخورد وسط غذا خوردنم بردمش تاب بازی و سرگرم کردنش خوب که غذا از دهن افتاد گرفت خوابید🤕هیچوقت فکر نمیکردم مادر شدن اینقدر سخت باشه

قشنگ میفهمم چی میگی که خودمم درگیرش بودم امروز سرش که داد میزنم بعدش میشینم گریه میکنم که چی میفهمه من سرش دادمیزنم لعنت به زندگی که صبر ادم زیر صفر کرده که تا یکم بچه بی قراری میکنه سراون طفل معصوم خالی میکنیم😪

من که رد دادم دیگه ،سه ،چهارشب هم هست که تا صبح مدام بیدار میشه و گریهههه از وقتی هم بیدار میشه فقطططط بغل میخواد
دلم میخواد برم یه جا اوننننقدرررر جیغ بزنم و کلی چیز میز بشکونم شاید یکم حالم بهتر بشه و این حجم از انرژی منفی درونم خالی بشه ،حتی وقت نمیکنم گریه کنم که خالی بشم ،

منککه از مادرشدن متنففففففرم

هممون همینیم دست خودمون نیس 🖤

دیگه یا از دندوناشونه یا دل درد دارن که بی قراری میکنن

مادر بودن خیلی شیرینه😍 خیلی هم سخته😊

خداقوت مامان جان😘😘😘

سرش داد میزنم بعدش عین ... پشیمون میشم
صبرمم لبریز میشه هر چقدر سعی میکنم چیزی نگمممم