۹ پاسخ

ن بابا نگران نباش مطمعن باش افتاده یه جایی باطری ب اون گندگی رو کی میتونه بخوره اخه

اون باطری روکه نمیتونه بخوره یا قورت بده خیلی بزرگه

نه بابا از اونا ک نمیخوره وقتی میگن بچه باطری خورد منظورشون از این دایره ایا هست

نه باباکی میتونه باطری به اون بزرگیوقورت بده

فک نکنم خورده باشه

نگران نباش احتمالا اطراف افتاده بچه که باطری بخوره که ساکت نمیشینه بعد باتری که بزرگه چجور میخواد بره تو گلو به اون کوچولویی

یه جا اون اطراف انداخته.بگرد پیدا میشه

نبابا فک نکنم بتونه زبونم لال قورت بده خفه میشه

😧😧😧😧😧بچه ک نمیتونه باتری ب اون بزرگی رو قورت بده

سوال های مرتبط

مامان 🫶HAKAN🫶 مامان 🫶HAKAN🫶 ۵ سالگی
سلام دوستان، پسر من از همون کوچیکی توی بازی های گروهی شرکت نمیکرد مثلا اگه با خانواده شوهرم جایی بودیم تا وقتی یکی از دختر عمو یا پسرعموهاش بود باهاش بازی میکرد ولی وقتی همشون بودن که تعدادشون زیاد میشد دیگه نمیرفت بازی کنه و میومد تو جمع بزرگترا، اینم بگم که تو جمع بزرگترا خیلی راحته و راحت حرفشو میزنه اصلا خجالتی و کم رو نیست ولی تو جمع بچه ها نمیره، چن بار جشن بردمش وقتی مجری میگفت بچه ها بیان بالا و واسشون شعر میخوند بالا پایین میپریدن یا مسابقه میذاشت هرچی بهش میگفتم تو هم برو پیش بچه ها نمیرفت، از عقب نگاشون میکرد، بردمش کلاس ژیمناستیک مربیش گفت یه حرکتی که میگم بچه ها انجام بدن انجام نمیده و میگه نمیخام انجام بدم در صورتی که خیلی باهوشه، خلاصه امروزم مربی مهدشون بهم گفت هاکان تو بازی های گروهی شرکت نمیکنه، نمیدونم چیکار کنم که این مشکلش حل بشه، اعتماد به نفسش خوبه، خیلی راحت باهمه حرف میزنه و از این بچه هایه که از اول حرفای بزرگتر از دهنش میزد و تو فامیل معروفه از سر و زبون و بچه ایه که همه چیزو باید امتحان کنه و اگه بگم اینکارو نکن تا به هدفش نرسه بیخیال نمیشه چون بسیااار کنجکاوه ولی نمیدونم چرا توی جمع بچه ها انگار اعتماد به نفس نداره، حالا مربیش گفت یه هدیه واسش بخرید تا تشویقش کنم بگم بیاد بازی کنه و بهش بدم شاید کم کم بیاد توی بازی های گروهی شرکت کنه، دیگه نمیدونم چقد تاثیر داشته باشه، شما پیشنهادی دارین؟
مامان جوجو ممد مامان جوجو ممد ۴ سالگی
سلام مامانا عزیز خوبید پسرم چهار سالشه یبار با دختر یکی از فامیلا که ۶ سالش بود تو اتاق تنها بازی می‌کردن من تو آشپزخونه بودم هواسم نبود مادر اون دختره اصن عین خیالش نبود یهویی رفتم تو اتاق دیدم شلوار پسرمو درآورده داره دول پسرمو میکنه تو نافش یعنی خدا شاهده چشام سیاهی رفت اون صحنه رو دیدم بچمو آوردم بیرون دختره با کمال پر روی میگفت نبرش خاله رفتم به مادرش گفتم حواست به دخترت باشه دیگه تنها بازی نکنن گفت چرا هیجی نگفتم نمیتونستم بگم گفت نکنه دوکتر بازی میکردن گفتم آره این داستان مال ۶ ماه پیشه بعد اون به شوهرم گفتم رابطه مونو با اون خانواده قطع کردم بعد یه چند مدت دیدم پسرم داره تو آشپزخونه با دختر دادشم بازی میکنه پسر لباس دختر دادشمو داده بالا داره نافشو دست میزنه خیلی ترسیدم باز همون شوک وارد شد بهم هیچی نگفتم فقد پسرمو آوردم بیرون جا نمیدونستم باید چیکار کنم به کسی نگفتم شاید بچس درست میشه بعد یه مدت به عروسکش همین کارو داشت میکرد رفتم دعواش کردم گفتم داری چیکار میکنی ترسید گفت هیچی کتکش زدم خیلی عصبی شدم گفت دیگه نمیکنم مامان ببخشید الان همش فکرم درگیره چیکار کنم نمیدونم میترسم برا آیندش تاثیر بد نذاره واقعا نمیدونم لطفا کمکم کنید خانما با تجربه لطفا