خسته ام.. خیلی خسته
امروز مادربزرگم فوت شد..
حالم از بعد زایمان خیلی بده بدترم شده. دوست دارم بذارم برم خونه نباشم، به بچه ام نرسم ولی وقتی یه ساعت نمیبینمش دلم طاقت‌نمیاره..
پسرم سینمو نمیگیره همش شیرخشک باید بهش بدم.. اینم یه درد
عادت کرده به شیشه دوست داره ۲۴ساعته شیشه دهنش باشه تا بخوابه..
شبا درست حسابی نمیخوابم، روزا پسرم میخوابه دیگه من خوابم نمیبره..
احساس میکنم شوهرمم دیگه خسته کردم انقدر گریه کردم و‌حالم بد بوده
کسی مثل من بود؟ اصلا درست میشه این شرایط؟
احساس محدودیت شدیدددد میکنم، محدودیتی که باید توش کل روزوشبم مال یه بچه باشه که نمیفهمم چشه

خدا بهت صبر بده و به زندگیت نور ببخشه عزیزم❤🫂

خدابیامرزه مادربزرگت رو
یکم دیگه که بگذره فشار روت کم میشه نگران نباش

عزیزم همه این شرایط‌‌ میگذره دوباره زندگی یه روال قبل برمیگرده سعی کن به این شرایط مثبت نگاه کنی وقوی باشی،میدونم اوایلش سخته ولی من تجربه این روزا رو قبلا هم داشتم وحالا سر یچه دومم راحت ترم چون میدونم که این دوره خیلی کوتاهه وهمه چیز خیلی زود درست میشه

دقیقا منم اینجوریم
دوروز بعد زایمان پدربزرگم فوت شد هنوز ۴۰روز پدربزرگم نشده بود مادربزرگم فوت شد احساس ناکافی بودن دارم و حس میکنم همه اتفاقات تقصیرمنه

عزیز دلم همه ی اینا میگذره منم همینطور بودم بچم سینمو نگرفت ،ولی کم کم شرایط بهتر میشه ،سعی کن در هفته یک ساعت یا دو ساعت بچه رو بزاری پیش کسب ،حتی شده بری تو بازار الکی بچرخی،روحیت عوض میشه

آخ که حرف دل منه خستم خسته

دقیقا من....بخداااا داغونم😭😭😭😭

عزیزم بچه اولته؟

سلام عزیزان استرس رو اسلن به خودتون نزارین نزدیک بشه پسرمنم تواتاق زایمان سینه مو گرفت قشنگ سیر شد بعدش هرکاری کردم نگرفت امروز 10 روز اش شده با سرشیشه سینه مو میگیره اینقد کمر درد دارم یه شب کامل نخوابیدم امروز بلند شدم یخچال بهم ریختم کف آشپز خونه روشستم الان دراز کشیدم داغون داغونم ولی مجبوریم تحمل کنیم بخاطر همسرمون وبچه هامون عزیزان

عزیزم منم خیییلی اذیت میشدم حتی شوهرم مجبور شد محل کارشو عوض کنه بیشتر بیاد خونه ولی بعداز دوماهگی خیلی بهتر میشه فقط باید سعی کنیم باهاش کنار بیایم پستونک نمیخوره پستونک بده بهش

فقط خودتی ک باید خودتو نجات بدی از این سر در گمی اون بچه چ گناهی کرده ک نرسی بهش
خدا رحمتش کنه اما همه رفتنی هستن
منم بچم سینمو نمیگیره هر کاری کردم هر قرصی خوردم ک هم شیرم خوشمزه شه هم زیاد اما نه ک نه ترجیحش الانم شیر خشک و شیشه شیرش ک راحت شیر بخوره و مک نزنه
اوضاع باید بگذره ک خوب بشه بزار بچت یکم جون بگیره بزرگ بشه ببینیش دلت براش میره تو و باباش انتخابون ای بوده ک اون بچه تو این دنیا باشه شوهرتم باید بابایی خوبی باشه فقط بخاطر اون صبر کنه برات وظیفشو انجام بده من وقتی غم میاد سراغم میشینم در باره هرچی ک ناراحتم کرده با همسرم صحبت میکنم میگم غم نشسته به دلم و قانعم میکنه آخرین بار .چن روز پیش کلی گریه کردم چرا من مادر خوبی نیستم برا پسرم اما من مامان اولی ام طبیعیه ک شیر نداشته باشم و واسم تجربه شد به بچه بعدی زود شیشه شیر ندم بلاخره بزرگ میشن میگذره شما هم افسردگی داره بد دامنتو میگیره رهاش کن از کسی کمک بگیر حداقل عصرا بخواب تا دیدی میخابه بخاب انشاءالله ماه بعد ک دوماهش میشه خوب بخوابه من باورت نمیشه شبا تا صبح ک بیدار بودم ساعتای ۹ بیشتر نمی‌کشیدم باهاش باشم زنگ میزدم مادرم میومد تا ساعتای ۱ بعد الظهر میبردش اما الان خوب شده خودم دوس ندارم از پیشم دور بشه بچم میگذره درکت میکنم ما فقط به یکی نیاز داریم ک درکمون کنه