۴ پاسخ

بچه اتون تاخیر گفتار داره!یا نه!

قبلا همینطور بود یا تازگی اینجوری میکنه؟

خب بعد که تکرار میکنه شما واکنشی چیه؟ بهترین واکنش بی محلی

چند سالشه؟

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مامانا من خیلی حرف میزنم ببخشید چون واقعا هیچ کس ندارم باهاش دردودل کنم.میدونم این که مادربزرگ دلش برای بچه بسوزه طبیعیه.میدونم این که طرفداری کنن طبیعیه.اما نمیدونم چجور بگم دختر من باهوش ترازاین حرفاس اونا میان کارهایی که نباید انجام میده من اصلا سخت گیر نیستم وتوی خونه کاملا راحته اما بعضی چیزها ممنوعه.اونا میاد اون ممنوع هارو میخاد مثلا میگه منو بزارید بالای اپن بعد میره درکلبسنت هارو باز میکنه وهرچه ظرف هست درمیاره الکی میچینه رو اپن تاحالا چندتا ظرفم شکونده.بعد مثلا از اون بالا لیوان میخاد نمیاد بگه لیوان میخام که.که جیغ میزنه منو بزار بالا منو بزار بالا زود باش هی دادمیزنه.منم میگم خب بگو چی میخای بزارم اونم فقط دادمیزنه.یا میره آب برمیداره با ادویه و اینا قاطی میکنه میاره میریزه روفرش الکی وقتی میگم نکن شروع میزنه جیغ کشیدن داد زدم ودرنهایت مامانم میگه آه ولش کن بزار هرکار میخاد بکنه فقط آنقدر جیغ نزنه.واقعا آب وزردچوبه قاطی کنی بریزی روی فرش کارخوبه؟؟،؟یا من میگم با یه اسباب بازی بازی کردی جمع کن بعد بقیش بیار این میره هرچییییییی توی کمد بالای کمد هست میاره میریزه توپزیرایی بازی هم نمیکنه بگم عیب نداره میاره فقط میریزه من میگم نکن داد وجیغ مامانم میگه توساکت بشو ولش کن بزار بیاره.یا هیچ کس نیست میشینه غذا میخوره هرچی باشه میخوره یه چیزم بگه نمی‌خورم میگم غذا همینه بعد میخوره.اما مامانم هست نه نمیخوره.من پیاز نمی‌خورم.گوجه نمی‌خورم.ماست نمی‌خورم.گوشت نمی‌خورم.من میگم همینه غذا بخور شروع میکنه جیغ داد بشقاب پرت میکنه داد میزنه اصلا یه کارهایی میکنه آخر مامانم میگه ولش کن چی میخوری برم برات بپزم میخای گوجه جداکنم فقط تروخدا گریه نکن.
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
اونایی که ۳تا بچه ۲تا بچه دارید چجوری بچه کوچیک میخابونید.من دیگه کم آوردم ما خونمون ۶۵متر وکوچبکه کلن یه اتاق خواب داریم.من ظهرا به دختر بزرگم میگم برو اتاق بازی کن خواهرت خابید میام پیش تو هی میپرسه میای میگم آره.دیدم نه هی میره اتاق میاد صدامزنه مامان بیا.منم گفتم بیا گوشی بگیر برو اتاق کارتون ببین یه یک هفته خوب بود میموند اتاق اینم میخایید یک ساعت بعد یک هفته یکدفعه گفت من ازاتاق میترسم نمیرم تنها میخام پیشتون کارتون ببینم گفتم باش پیشمون دراز میکشه اما هی حرف میزنه مامان این چیه مامان این چی گفت مامان مامان هی من میگم بعدا حرف می نیم بزار بخابه اما انگار نه انگار‌.دختر کوچیکه هم یک هفته لج کرده نه ناهار میخوره نه صبحانه ظهرم خوابش میاد گشنشه هی سینه میخوره اونم فقط یه سینه سیر نمیشه هر نیم ساعت بیدارمیشه گریه میکنه من یا دارم روپا میخابونم یا سینه دهنشه تا یک ساعت بخابه.بزرگه هم هی میره میاد میره میاد مامان مامان. بخدا کوچیکه نخابه پدرم درمیاره دیگه نمیمونه زمین میگه فقط بغلم کن راه برو‌.منم آرتروز گردن دارم یزره بغل میکنم دیگه نمیتونم دستم وگردنمو تکون بدم.هرمدل بگید بزرگه رو گل میزنم.امروز کوچیکه خابید رفتیم اتاق خواب داشتیم بازی میکردیم که بیدارشد کفتم بمون ادامه بازی بکن من خواهرت خابید میام همین که اومدم بیرون اومد واستاد دم اتاق هی آروم گفتم یا برو اتاق یا بشین رومبل هی صدا میزنه مامان مامان ۵بار حرفمو تکرار کردم یا برو اتاق یا بشین رومبلی دختر کوچیکه هم به اون نگاه می‌کرد آخر دادزدم چرا هی صدامیکنی یا بیا بشین یا برو دیگه نمیفهمی مگه.کوچیکه هوشیار شد تازه ۱۰دقیقه خابیده بود
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن