سلام خانوما میخام از تجربه زایمانم بگم من ۳۵ هفته با وجود اینکه سرکلاژ بودم و استراحت رفتم بیمارستان فهمیدن دهانه رحمم دوسانت بازه ک سرکلتژ باز کردن و گفتن ک زایمان میکنی ک خوب خداروشکر ۳ سانت شدم و ۳ سانت موند آمپول بتا و قرص خوردم تا دوهفته ۳ سانت بود تا اینکه حس میکردم شکمم سفت میشه هی اول نمیخاستم چیزی بگم چون ۳۷ هفته بودم هنوز ولی شوهرم گفت به ماما بگو یوقت چیزی نشه ک گفتم و ماما گفت بیا معاینه کنم ببینم چند سانتی معاینه تحریکی نیس ک زایمان کنی خلاصه رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه سر بچه اومده پایین خون هم اومد حین معاینه ک ماما گفت امروز زایمان میکنی ک من خیلی استرس گرفتم اومدم خونه هی کمرم می‌گرفت و شکمم سفت سفت میشد تا اینکه شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن همون سه سانتی هفتتم کمه دیگه با رضایت خودم اومدم خونه گفتم شاید تا یک هفته زایمان نکنم چرا بمونم شب خوابیدم صبح گفتم پاشم کارامو بکنم مگه دردم یادم بره شاید ماه درده ساک و همه وسایل بیمارستانم آماده کرده بودم از قبل دیدم دردام هی دارن بدتر میشن میگیره و ول میکنه درد کمر و زیر دل باهم همراهش شکمم سفت میشد از درد پاهام انگار بی حس میشد ک گفتم نه این درد دیگه خیلی زیاده طبیعی نیس😅گفتم نکنه تو خونه زایمان کنم به شوهرم زنگ زدم هنوز ناهار نخورده بودم ساعت دو بود به ماما هم خبر دادم گفتم دردام یک دقیقه ایه گفت سریع برو بیمارستان ک رفتم معاینه شدم گفتن ایول ۵ سانتی امروز زایمان میکنی

۱۳ پاسخ

بعدم هی گفتن زود بزن تو دردات در حد توان زور میزدم میگفتن کافی نیس گفتم من میمیرم من زایمان نمیکنم چرا نمیاد گفتن این حرفا چیه فقط زور بزن🤣🤣 خیلی جیغ نمیزدم تا میومدم استراحت کنم باز میگفتن زور بزن همراه دردات سرشو داریم می‌بینیم ک دیگه گفتن برو رو تخت زایمان خیلی ترسیده بودم رفتم و چند تا زور محکم زدم ک دیدم شکمم رفت پایین و گذاشتنش رو دلم گریه کردم و هی نازش کردم بچمم گریه میکرد🥹🥹🥹🥹🥹

ولی تموم نشد با خوشحالی گفتم بخیه نخوردم گفتن نه مگه میشه نخوری زایمان اول بچه آوردن کنارم باهاش حرف زدم ساکت شد🥹 ک آمپول بی حسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن ک رو پوست بی حس نشد می‌فهمیدم کلی جیغ زدم بعدم هی شکمم فشار دادن ک کلی داد زدم و گفتم خدایا کی تموم میشه کلا یک ساعت شد ۳ بستری شدم ۴ و ربع زایمان کردم ک دیگه گفتن تمومه رو تخت دراز کشیدم بچمو بغل کردم و شیرش دادم خلاصه ک اون روز پر از درد و حس خوب بود برام😍❤️انشالله همه اون روز بسلامتی بگذرونن و نینی بغل بگیرن

بعد من ریلکس بودم گفتن قیافت به ۵ سانت نمیخوره🤣 رفتیم زایشگاه دراز بودم ماما گفت حرکت پروانه برم هر وقت دردم میگیره هی پاهام باز و بسته کنم باز اومدن معاینه کردن گفتن پنج شش سانت رفتم دستشویی دیدم خونریزی دارم دردم هی بیشتر میشد ماما گفت هر وقت حس مدفوع داشتی بگی یک کمربند ویبره آورد و بعدم گفتم پمپ بی دردی میخام رفتم رو توپ هر وقت دردام شدید بود بالا پایین میرفتم دردم کم بود دایره رو توپ تو دردام از پمپ بی دردی استفاده می‌کردم ک خیلی دردمو کم نمی‌کرد آخرش سرم گیج میرفت فقط بعدش معاینه کردن گفتن هفت هشت سانتی حس مدفوع هم داشتم ک گفتن حالت سجده بشم و تو دردام زور بزنم ک سر بچه بیاد تو لگن هی ک اونجا خیییلی طاقت فرسا بود

ای جانممم خداروشکر که به سلامتی زایمان کردی گلم 😍😍♥️♥️

آخی عزیزم برای منم دعا کن زایمان راحتی داشته باشم

عزیزم همین ک بچت سالمه کنارته خداروشکر

مبارکه

ولی شیرینه ته تهش قشنگه واین وصال نه ماهه به سرمیادوجیگرگوشت قلب دومتومیبینی لذت داره برای ماهم دعاکن مثل خودت زایمان کنیم ماهایی که مامان ادلی هستیم یادت نره ها

بسلامتی گلم 😍 😍
قدمش پر از خیر و برکت

بسلامتی مبارکه عزیزم

واای چه خوب تازه یادم اومد دیشب خواب زایمان ک جیغ زدن میدیدم منم تزقسمت برشو بخیه متنفر ‌..مبارک باشه عزیزم😊

مبارک باشه عزیز. راحت شدی😍

سلام عزیزم
قدم نو رسیده مبارک باشه😘🤩 وزن نی نی چقدر بود؟
۳۷ هفته و چند روز به دنیا اومد؟

سوال های مرتبط

مامان رستم دستان مامان رستم دستان ۳ ماهگی
تجربه فرزند اوری ۴۰ هفته....
دیشب ساعت ۸ بخاطر درد اومدم بیمارستان ک گفتن دردت کمه و دهانه رحم باز نشده ....
گفتن دوروز دیگه بیا برای بستری ،خلاصه رفتم خونه تا صبح خوابم نبرد از درد معده ...
از ساعت ۳ زیر دلم درد گرفته بود تا ۷ صبح ک شک داشتم برم بیمارستان
بعد زنگ زدیم ب ماما بیمارستان و شرایط گفتیم ،گفت بیاید الان
تا بیمارستان هم ترافیک بود هم راه زیاد و من درد داشتم و با نفس کشیدن کنترلش میکردم...
رسیدم بیمارستان ،ماما گفت ،دیشب اومدی و چیزی نبوده حالا بیا معاینه کنم ...
و دردمم زیاد بود ،خلاصه معاینه کرد گفت ۵ سانت
برو اتاق زایمان ...۸ صبح رسیده بودم بیمارستان و با ورزش و معاینه فول شدم اما بچه پایین نمیامد و ماما دست کرده بود داخل ک زور بدم
خلاصه امپول فشار هم زدن و اون زور دادن ها جونم گرفت از شدت درد
اما سر بچه اومد و خانم رحیمی شاهکار و بسیااااار با تجربه و ماهر
هرچی پول میگیره نوش جونش باشه منکه ازش راضی ام خدا هم ازش راضی باشه...
.
ب وقت ۱۵ دی ،۳ رجب
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۴ ماهگی
تا رفتن بیمارستان ساعت ۹ و نیم شد و اونجا رفتم زایشگاه گفتن باید معاینه بشی و اینکه چرا زودتر نیومدی من فک میکردم با دردی که دارم حداقل سه سانت باز باشم اما وقتی معاینه کرد گفت بزور یک سانتی و منی که درد داشتم همش میگفتم هنوز یه سانتم اینجور بیشتر بشم از درد میمیرم و راستش ترسیدم بعداز معاینه نوار قلب گرفتن و گفتن خوبه نوار قلب... ماما و متخصص گفتن برو پیاده روی کن راه برو دوش بگیر خلاصه منم اومدم خونه و کلی راه رفتم شنیده بودم نارنگی برای باز شدن دهانه رحم خوبه و چندتا نارنگی هم خوردم اما نارنگی دردام رو خیلی بیشتر میکرد و دیگه نخوردم سه بار رفتم دوش گرفتم زیر آب گرم چندتا اسکات زدم قر کمر رفتم داخل خونه هی راه میرفتم مامانم و شوهرم چون خسته بودن خوابیدن و من خواب نمی‌رفتم و هی راه میرفتم و وسط این راه رفتنا انقباضام می‌گرفت و ول میکرد و وقتی انقباضام می‌گرفت با تکنیک تنفس (تکنیک گل و شمع) ردشون میکردم تا ساعت ۴ونیم به همین منوال هی راه رفتم داخل خونه هی رفتم حموم زیر آب گرم قر کمر میرفتم بعدش دوباره لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان بارون شدیدی هم میزد و من توی فاصله خونمون تا بیمارستان داخل ماشین با هر حرکتی دردم بیشتر میشد ولی خب با تنفس کنترل میکردم
خلاصه رفتم زایشگاه و دوباره معاینه شدم دیدم ماما با تعجب گفت یعنی به این زودی باز شدی و رفت و چیزی نگفت مامانم اومد داخل و گفت چی گفت گفتم چیزی نگفت مامان و دوباره برگشت اون ماما با یه ماما دیگه اون ماما هم منو معاینه کرد و گفت توی ۴و۵ سانته و خوبه بستریش کن....