۷ پاسخ

منم سر دستشویی پسرم مشکل داره با زور میره دستشویی ..میترسم مشکل کلیه پیداکنه والا

وایی دقیقا پسر منه👌👌پوست منو کند تا ازپوشک بگیرم والانم سخت میره دستشویی غذاروهم همش دوست داره من بهش بدم

انگار دختر من
به روز نشده مادر ودختر درگیر نشیم

منم دخترمو بردم سونوگرافی و دکتر ازبس دیر به دیر میره دستشویی 😔
قشنگ حساب میکنم در ۲۴ ساعت شاید ۲ بار یا ۳ بار بره🤦‍♀️

دقیقا پسر من
اصلا غذا نمیخوره حتی خودم بدم صبح تا شب گشنه با کلی لجبازی و گریه تاا اخر که خوابش ببره دستشویی که نگم برات روانیم کرده اینقد نمیره که عفونت گرفته هی انتی بیوتیک میدیم اثر نداره دکتر گفت نگه نداره

لجبازی می‌کنه دختر منم همینه خابش میاد داره بیهوش میشه اما لجبازی می‌کنه کلان دختر منم همینه

پسر منم همینطوره و فکر می کنم مربوط به سنشون هست. دقیقا برا دستشویی ما به شدت مشکل و دعوا داریم. غذا هم خودم باید بدم

سوال های مرتبط

مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
خانما طبق چندتا تاپیک قبلی ک گفتم پسرم دستشوییش رو نگه میداره دوسه روزه خیییییییلی شدید شده در حد اینکه کل خونه بو مدفوع گرفته
همه چی رو امتحان کردیم تاهمین امروز
تزئین دستشویی نقاشی برچسب جایزه توالت فرنگی دستشویی تو حموم مشاور دعوا باهم دستشویی رفتن داستان گفتن حرف زدن هیچکدوم موثرنبود
دارو بهش میدم ک شکمش سفت نشه ولی جدیدا دیگه تو شلوارش دستشویی میکنه هرچی هم میگم قبول داره ولی انجام نمیده میگه دوست ندارم برم دستشویی
گفتم بریم حموم حتی اسباب بازیاشم بردیم ولی میگه نه
امروز دوتاشلوار انداختم دور اصلا قابل شستن نبودن بخدا مبل و فرش و همه جا بو‌گرفته
نمیدونم چرا متوجه میشه ولی انجام نمیده اصلاهم ترسی از دیتشویی نداره چون برا ادرار میره فقط از مدفوع خوشش نمیاد روزی بالای دوساعت منو باباش باهاش صحبت میکنیم اصلا فایده نداره مشاوره هم نتونست کاری کنه
فردا میخوام پوشک بگیرم بخدا از شستن خستم شده بیرون ک‌میریم همش استرس دارم
خودش میگه با پیپی کردن تو شلوار راحتترم خیلی ناراحتم چرا اینجوری شده۶ماهه دستشویی نرفته خستمون شد
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
خسته شدم خیلی نمیدونم با دخترم چیکار کنم چطوری رفتار کنم حس میکنم اصلا حرفامو نمیفهمه که اینجوری میکنه الان چن روزه اصلا اصلا دستشوییشو نمیگه باز میریزه تو خودش. امروز از صب فقط شلوار شستم نمیدونم چه رفتاری کنم عصبی بشم و دعواش کنم بیخیال باشم و حرص بخورم. بزنمش. والا نمیدونم. این همه گفتار درمانی و کاردرمانی میبرم هنوزم درکش پایینه هنوزم جمله نمیگه با حرفا و کلماتی که بلده ارتباط نمیگیره خسته شدم خیلی خیلی عذاب میکشم ینی دلم به هیچی خوش نیس. بعضی چیزا رو قشنگ متوجه میشه. دستور پذیریش خیلی خوب شده دایره لغاتش زیاد شده اما هنوزم درکش پایینه هنوز دستشویی رو مشکل داره دقیقا دو ساله پوشک نمیکنم اما هنوزم یاد نگرفته دوساله من دارم بهش یاد میدم ولی انگار نه انگار قبلا حداقل قشنگ جیششو میگفت خطا نداشت اصلا اما الانم اونم نمیگه هر چی میگم تکرار میکنم براش عصبی میشم یا با صبوری براش میگم هیچ کدوم فایده نداره. از صب سردرد گرفتم حالم اصلا خوب نیس. 😔ینی ممکنه این روزا بگذره دخترم حداقل دستشویی رفتن رو یاد بگیره دیگه خونم نجس نباشه آخ دلم میخواد زار زار گریه کنم با یکی درد دل کنم 😣😣 نه هیچ جا میرم نه کسی رو دعوت میکنم چون دوس ندارم رو دخترم عیب بزارن. همش میگم درست میشه دخترم خوب میشه خداروشکر اتیسم نداره بیماری خاصی نداره فقط تاخییره اونم رفع میشه اما پس کی دیگه صبرم تموم شده. میدونم میام اینجا تایپیک میزارم گاهی حال شمارم میگیرم اما واقعا احتیاج دارم حرفامو درد دلمو به یکی بگم اینطوری یکم حداقل آروم میشم😒
مامان ماهان مامان ماهان ۴ سالگی
مادرشوهرم یه توالت فرنگی داخل خونه داره، خیلی حساسه به جز خودش ودختراش کسی بره، دستشویی، فقط هم برای دستشویی کوچک ازش استفاده میکنه
حالا پسر من هم بعضی وقتها گیر میده برم اینجا دستشویی، بعضی وقتها مجبورا میبرمش، خیلی هم حواسش هست، ادرار میکنه دور توالت فرنگی کثیف نشه، تا چند روز پیش من طبقه بالا خونه خودم بودم، خواهر شوهرام اومدن، پسرم به هوای عمه هاش رفت طبقه پایین، همونجا رفته بود دستشویی، سریع خواهر شوهرم که نزدیک 60سالشه رفته بود به مامانش گفته بود، من اومدم پایین پیششون، مادرشوهرم به حالت اعتراض گغت رفته دستشویی داخل ودستشویی با چندتا قطره ادرار نجس، شده رفتم شستم، من چیزی نگفتم و چون مادرشوهرم سنش بالاست ازش دلخور نمیشم، همون موقع پسرم یه نگاهی به عمه اش کرد وانگشتش رو به نشونه اعتراض گرفت سمت عمه اش وگفت من دیدم شما رفتی گفتی وناراحت بود که چرا عمه اش خبرچینی کرده، خواهر شوهرم هم با یه دروغ دیگه سروته حرفش رو جمع کرد، ومن از کاری که خواهرشوهرم کرده بود به نشونه اعتراض با پسرم برگشتم طبقه بالا ودیگه اصلا پایبن نیومدم، گویا جلو شوهرم گفته بودند مثل اینکه ناراحت شده ومن دیگه حرفی نزدم
تا امروز دوباره همه خواهرشوهرهام اومدن، پسرم در رو باز کرد وبه همون عمه گفت از دستت ناراحتم چرا اومدی
بعد عمه اش دیدم ول کن نیست وداره با بچه اینقدری بگو مگو میکنه
باز من بیخیال رفتم پایین سلام کنم، همون خواهرشوهرم اومد سمتم، گفت بچه ات می خواسته از خونه بیرونم کنه وادامه ماجرا، من گفتم اتفاقا صداش رو شنیدم
بقیه تایپیک بعد