مامانا دیروز رفته بودیم مهمونی بعد من قبلش دخترمو حموم بردم بعد اونجا رسیدیم من لباس تیشرت شلوارک دادم بعد جاریم هی آمد گفت هلیا بده بغلم تو چایی بخور بعد منم بخوریم دلم نمیاد به کسی که خوشم نمیاد بچمو بدم حالا شوهرمم گفت بده بچه رو منم تو رودرواسی بچمو دادم حالا بعد پنج دقیقه اینا رفتم بچمو بگیرم کل خونه حیاط گشتم بچمو ندیدم بعد دلشوره ترس گرفتم بعد خواهرزاده شوهرم گفت هلیا دسته زن دایی بود تو کوچه داشتن میرفتن یعنی عنقدررر اعصابم خورد شد گفتم بچمو بدون اجازه برده بیرون بعد منم بچمو حموم بردم آخه دخترم خیلی بهم وابسته هست گفتم صدرصد گریه می‌کنه حالا خانوم بعد ۴۰ دقیقه اینا آمده دخترم عنقدر گریه کرده بود چشماش پراشک بود قرمز شده بود گفتم بچمو کجا بردی حموم رفته بود بدون اجازه بردی بیرون حالا شوهرم آمده میگه چقدر تو وسواسی حالا چیشدع گنده کردی

چقدر بده واقعا این جور آدم ها همه جا هستن من زن عموم بدون اجازه به بچم غذا داده بود

چقدر احمقه از قصد کرده اینجوری

این لعنتی معلومه از قصد کرده
بد دله عوضی 😑

منم عین شمام
دلم نمیاد بچه رو بدم دست کسی
همه هم میان دنبالش🥲
دو شب دیگه هم عروسی پسر عمو شوهرمه عمه هاشم اصرار دارن بچه رو ببرن بچم هنوز از غریبه ها میترسه تو جمع شلوغ نبوده سرصدا باشه گریه میکنه🥲بچه چ بفهمه عروسی چیه

اصلا بچه ب کسی نده حواست باش جایی نبرن بچه کوچیک گرفته کجا رفته هیچ چیزی از هیچ کسی باید نیس

عجب بیشعورن که حاضرن یه طفله معصومو زجر بدن که مادرشو بسوزونن

ایشالله ک مریض نشه ولی اگه شد بزرگش کن پیاز داغش زیاد کن چند بار ببر دکتر بزار هزینه اش سنگین شه تا شوهرت بفهمه

خدا رو شکر من جایی نرفتم بهانه ماه رمضون گرفتم و اونا هم نیومدن ولی بچه نمیدادی بعضیا واقعا نمیفهمند اینقدر از این آدما بدم میاد تو خانواده ماهم هستش