۴ پاسخ

هوف منم الان پا به پات گریه کردم دختر😭🤦🏻

سزارین بیهوشی بودید یا بیحسی

منم از اتاق عمل خیلی میترسم 😩

به سلامتی عزیزم مبارکت باشه ولی من خوندم چون نزدیکم حس کردم دقیق

سوال های مرتبط

مامان آیلا کوچولو مامان آیلا کوچولو ۱ ماهگی
#پارت۱
#سزارین
دکترم نامه بستری رو داد و گفت صبح ساعت۵ونیم صبح بیمارستان باش تاریخ ۲/۲
من و مامانم و شوهرم صبح زود رفتیم بیمارستان که بستری بشم
مامانم طبقه پایین بیمارستان بود و راه ندادن همراهم بیاد
من و شوهرم رفتیم طبقه سوم که زایشگاه بود
رفتم داخل زایشگاه و شوهرم دم در وایستادتا تشکیل پرونده بده
اول رفتم تریاژزایشگاه،سونو و آزمایش هامو چک کردن وثبت سیستم کردن
رفتم روی تخت دراز کشیدم و ازم ان اس تی گرفتن
ظرف ادرار رو دادن بهم و گفتن نمونه ادرار رو بزار تو سرویس برای آزمایش و من هم انجام دادم
بعد از نمونه ادرار بهم گفتن بشین رو ویلچر تا ببریمت سالن کناری
نشستم رو ویلچر ،منو بردن داخل سالن که همه تخت بود و من اولین تخت دراز کشیدم ساعت۶ونیم بودو قرار بود من ساعت۷ونیم عمل بشم
پرستاری که کنارم بود اومد ازم خون گرفت برای آزمایش

چیزی تا تایم عملم نمونده بود و پرستارها داشتن پرونده منو تکمیل میکردن و در مورد من صحبت میکردن
پرستار دستبند آورد به دستم بست ،لباس اتاق عمل رو داد بهم و پوشیدم،به دستم آنژیوکت وصل کردن ،پرستار وکمک پرستار اومدن سمتم ومیخواستن سوند وصل کنن

ادامه پارت بعدی...
در حال تایپ...
مامان حلما مامان حلما ۳ ماهگی
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 روزهای ابتدایی تولد
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی