از خواب و خوراک پسرم متنفرم متنفر
هیچ غذا و میوه ای نمیخوره
حتی تنقلاتم نمیخوره
الان چندین ماهه اینجوریه
بهترین دکترا بردمش
چقد دارو گرفتم
همش هزینه الکی
مگه لب زد به چیزی
خیلی اذیتم واقعا
جونمو بالا میاره تا بخاد یه چیزی بخوره
بعدم که قاشق میذارم دهنش میده بیرون
خسته شدم ازش
نه که غذاش
همه چیش
خوابش وای از خوابش
شبا همش بیدارم
همش میگم کاش اصلا ازدواج نکرده بودم
که بخام بچه ای هم بیارم
بس دارم اذیت میشم
بخدا همش دلم میخاد بمیرم
همه چی سخت شده برام
یه چیزی نیست باب دل من پیش بره
فقط صبح تا شب داره راه میره و ریخت و پاش میکنه بدون اینکه چیزی بخوره
خیلیم آب میخوره فقط
فقط بهونه آب میگیره که بخوره
اینجوری خودم نمیتونم زندگی کنم
کی بود میگفت بچه محدودیت نداره
والا من اینقدر محدود شدم که یه لیوان آب نمیتونم راحت بخورم
یه دستشویی نمیتونم راحت برم چون پسرم تا برم و بیام اشک تمساح میریزه
دروغ که نداریم واقعا هیچی از زندگی نمی‌فهمم

۱۰ پاسخ

من الان صبها شیر نمیدم بهتر شده ولی یه ساعت طول میکشه تا غذاشو بخوره خیلی باید باهاش بازی کنم تا غذارو تموم کنه

عزیزم یه سری دکتر ها هستن طبع شناسی می‌کنن من شنیدم اونایی که آب خوب میخورن طبع بدنشون گرم . اینجور بچه ها یه سری مواد غذایی رو خوب میخورن . حالا من اطلاعاتم دقیق نیست یه دکتر تغذیه یا دکتر طبع شناسی ببر

نمیدونم چرا هربچه ایو میبینم اینجوریه😑 واقعا کلافه میشه آدم

عزیزدلم مامان قشنگم هممون همینیم کسی کمکمون نیست خودمون دست تنهاییم با این وروجکا دختر منم هیچی نمیخوره هرچی میپزم به زور میخوره چندتا لقمه البته هرچی که نه دوس مدل غذا بهانه میگیره اما خب چاره ای نیست میدونم خسته ای منم خسته ام دلم میخواد دوسه روز هیچ کسی پیشم نباشه تنهای تنها باشم بدون فکر اما نمیشه بهتره یکم برای خودت وقت بذاری هرجوری که هست از همسرت یا مامانت یا مادرشوهرت بخواه دوسه ساعت بچه رو نگهدارن خودت برو بیرون یا هر کاری حالت رو خوب میکنه انجام بده

ببین پسرمنم اینجوره
من شل کردم و بیخیال شدم
خوردخورد.نخوردم کاری ازم برنمیاد
همش تف میکنع میده بیرون
خابش هم ی دوره اون شربت ملاتونین پدیابست روتست کن

عزیزم میدونم اگ بگم باز اروم نمیشی یا میگی بچمه چطور بیخیال باشم اما از پسر من بدتر وجود نداشت منم انقدر دکتر بردم تا دلت بخااد پسر من هم رفلاکس داشت هم حساسیت ب پروتئین گاوی ک حساسیسش تا یکشالکی خوب شد اما رفلاکسش الانم خوب نشده و هیچی نمیخورد هیچی حتی شیرشو از سه موهگی تو خواب میدادم یا با گوشی کلیپ نشون دادن هیج جوره نمیخورد اخرین بار حدود دوماه پیش بردمش دکتر بلع ببینم شاید گلوش مشکل داره یا دهنش حس نداره ک گف ن بجت سالمه اما یکم از رفلاکس یکمم ک بدغذا و ممکن تا سه سالگیش همین باشه گف بیشتر رو خودت کار کن اروم بشی و اما من شر نخوردن عذاش وای خدایا دیوانه میشدم خودمو میزدم پسرمو میزدم وحشیانه جیغو داد میکردم اصلا چی بگم اخه اما بعدش رو خودم کار کردم کنترل کردم یکمم بیخیال شدم الان شاید نزدیک ده روز بشه میبینم تا سفررو میندازم زودی میشینه و میخوره کمم بخوره اما میخوره و من خوشحالترینم قبلنم مصلا شاید در ماه دو س روز میخورد اما اینسدی فرق داره اینسری قشنگ قورت میده همه چیو قبلنا نمیتونش برنج اینا بخوده تو دهنش همه چیو نگه میداش .توروخدا اروم باش و کتک ایناش نزن میگذره همون شیرشو بده دکترش گف تا دوسالگی کامل شیرشو بده گف من مخالفم ک زودتر شیر قطع بشه

شاید کم خونی داره

پسر منم اونطوری
نه شیر خشک می خوره نه غذا🥲
فقط آب همه جای خونمون خیس آب💔

مولتی و آهن چ مارکی میدی

وای دخترمنم هیچی نمیخوره هر چی شربتم میدم بیفایده

سوال های مرتبط

مامان ایرمان مامان ایرمان ۱ سالگی
کاشکی یه اکسیر جادویی بود وقتی آدما دیگه خیلی خیلی خسته میشدن از زندگی یه جرعه ازش میخوردن و یهو جون تازه میگرفتن!
کاشکی همه اینو یاد میگرفتن که همدیگرو درک کنن
شرایط رو درک کنن
من واقعا خسته ام
یک هفتست که پسرم مریض شده هم ویروس گرفته هم سه تا دندون داره با هم در میاره
صورت و بدنش تا دیروز پر از دونه شده بود
هیچی نمیخوره و فقط گریه میکنه و بغل میخواد
من نه استراحت دارم نه میتونم راحت چیزی بخورم
و هیچکس نمیفهمه من چه بار جسمی و روانی سنگینی رو دارم به دوش میکشم
خسته شدم انقد خودمو واسه همه توضیح دادم
نمیتونم بخاطر این وضعیت برم مهمونی الان چون پسرم اصلااا حوصله نداره این چند روز
و همه انگشت اتهام به سمتم میارن بابت اینکه چرا لاغر شده چرا بردیش بیرون مریض شده چرا غذا نمیخوره حتما غذای تورو نمیخواد چرا نمیاریش تو جمع اجتماعی نشده
سرم داره میترکه ازین حرفا و قضاوتا

مامانم درکم نمیکنه و فقط برام شده مشکل مضاعف
از سر و کله زدن باهاش کلافه شدم
اگر رابطه خوبی با مادرتون دارید لطفا قضاوتم نکنید چون مامان من برام هیچ وقت اون آدمی نبوده که از مشکلات زندگی پناه ببرم به آغوشش