۶ پاسخ

من برا تو رو دارم میخونم بدنم شل شده😑

اون لحظه ها چیکار کنیم خوبه..من که از ترس نمی‌رم خوبه

بازم برامون بگو

بعد دیگه چند ساعت پاهات حس داشتن

من خیلی میترسم بی حسی

وای سختت نشد

سوال های مرتبط

مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۴ ماهگی
#پارت دهم .توی مسیر اتاق عمل بابتمو مامانم امدن و بهم گفتن نگرلن نباش پسرم اشک میریخت و خواهرام صلوات میدادن و شوهرم باهام تا دم در اتاق عمل امد اونجا سرمو بوسید و من رفتم داخل و بعد کلی سوال و نوشتن جوابا و کلی از این تخت به اون تخت منو بردن رو تخت عمل و دکتر بیهوشی یا لبخند امد و کلی یربه سرم گذاشت و منو خم کردن و امپولو به نخام زدن و گفتن نگران نباش الان پاهات گرم میشه و من حس کردم پاهام دارن سر میشن یهو یه فشاری از نوک پام تا قفسه سینه ام حس کردم یه حس خیلی بد تنگی نفس بهم دست داد و حس کردم دارن از پاهام منو سمت بالا می کشن و بعد پارچه سبز رنگو جلوم زدن و منکه فقط می خواستم سلامت بودن بچه هامو بفهم با نفسای عمیق خودمو اروم کردم دکترم با دستیاراش امدن و دکترم با مهربونیش ارومم کرد و دستیارش کنارم ومند و دکتر بهم گفت نترسیا می خوام فقط معاینت کنم و عمل رو شروع نمی کنم ولی چند دقیقه بعد صدای پسرمو شنیدم و فهمیدم که شکممو بریدن و بچه رو در اوردن پسرمو اوردن کنار صورتم و بوسیدمش و بعد دیدم باز شروع کردن به کشیدن و اینبار دکخترمو در اوردن ولی اون ساکت بود ترسیده بودم ولی بعد از دن به پاش صدهی گریه اش امد دخترمم اوردن و بوسیدمش و دکتر بهم گفت یکم بخواب ولی من اصلا خوابم نمی امد و اونا منو بخیه زدن و دوختن و پرستارا بچه هدرو بردن که لباس ببوشونن
مامان آراز کوچولو مامان آراز کوچولو ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام به همه اول از همه میخام خداروشاکر باشم برای سلامتی و وجود پسرم
اومدم براتون از سزارین شدنم بگم امیدوارم بدرد بخوره و یادگار بمونه برای خودم این متن
چهاردهم اردیبهشت هزار و چهارصد و چهار ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم و وقتی رسیدم اولین نفر برای زایمان بودم
منو وارد بلوک زایمان کردن بهم سرم زدن و سوند وصل کردن البته ک سوند درد داشت و گفتم برام اتاق عمل بزارن گفتن پرسنل اتاق عمل مرد زیاد هستن و منم نخواستم و خلاصه گذاشتم
بعد لباس هامو عوض کردم و با ویلچر منو وارد بلوک اتاق عمل کردن و گذاشتن روی تخت و بردن داخل اتاق عمل
دستگاه هارو بهم وصل کردن فشارمو می‌گرفتن منم خیلی میترسیدم و دعا می‌خوندم ک فقط پسرم سالم باشه
موقعی ک خوابوندنم رو تخت اتاق عمل قبل اینک دکترم بیاد حس خیسی کردم و کیسه ابم ترکیده بود
شانس آوردم ک اون تاریخ واقعا سزارین شدم و تو خونه و راه این اتفاق نیفتاد برام
خلاصه دکترم اومد دلم آروم تر شد
دکتر بیهوشی هم بلافاصله اومد یه آقای مسن مهربون که همشهری هم درومد
منو بلند کردن نشوندن و آمپول بی حسی رو‌ داخل کمرم زدن واقعا دردناک بود
بلافاصله پاهام شروع به گرم شدن و داغ شدن بی حس شدن از نوک پام تا زیر سینم شد دراز کشیدم و پرده کشیدن جلوی چشمام و کمی حس میکردم روی شکمم چیزی میکشن
بعد از چند ثانیه دکترم بهم گفت مامان بالارو نکاه کن ک حس سبکی داخل شکمم کردم انکار وزنه ازم کنده شد و پسرمو آوردن بالای پرده و دیدمش و اشکم سرازیر شد
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۲ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان آدرین❤️ مامان آدرین❤️ ۲ ماهگی
تجربه سزارین
تاریخ۱۷ اردیبهشت ساعت۶ بهم گفتن بیمارستان باشم وقتی رفتم گفتن پک زایمان از داروخونه بخرین بیارین که خریدیم رفتیم داخل همسرم و مادرم رفتن دنبال کارای تشکیل پرونده منم همون موقع بستری کردن سریع ان اس تی گرفت و خونم گرفتن وسرم وصل کردن سوند زد که اصلا دردی نداشت فقط یکم حس بدی یکم داشت چون ی میله میره داخلت ،بعد گفتن بشین رو ویلچر همسرمم اومد تا پشت اتاق عمل ویلچرو آورد بعد دیگه نشستم رو ی ویلچر دیگه بردنم اتاق عمل .که خانم دکترم داخل بود وچندتا پرستار و دکتر بیهوشیم بودن ،نشستم روتخت بی حسی زدن واقعا هیچ دردی نداشت خیلی خوب بود که گفت سریع دراز بکش تا کشیدم بی حس بی حس شدم ،بعد گانم رو دراوردن زدن جلوم و دیگه نفهمیدم چیشد فقط گفتن تحت هیچ شرایطی دستت نیاری پایین که به شکمت برخورد کنه،دکتر بی حسیمم کنارم بود وکلا باهام حرف میزد که نترسم در عرض۵دقیقه صدای گریه جوجم اومد بعدم شکممو محکم فشار دادن وتموم بعدشم نمیدونم چرا درست یادم نمیاد فک کنم یکم از حال رفتم که خونا فشار دادن،بعدش ی اقایی اومد باتخت منو بردن ریکاوری خیلی سردم بود ومیلرزیدم اما فقط فکر بچم بودم که برم سریع بخش
بقیه پارت بعدی میذارم….