۷ پاسخ

وای من ک بیچاره شدم از بس پسرم گوشی میبینه منم خیلی نگرانشم همش تنهاس تو خونه کلافس گریه میکنه میگه گوشی میخوام حتی غذاشم با گوشی میخوره

عزیزم منم شرایط شما رو دارم وقتی بردم چشمپزشک گف چشاش خیلی ضعیفه باید عینک بزنه تا چن روز حالم بد بود کارش شده بود گریه اصلا بچم عینک میزد میخواستم دق کنم بعدش دیگ عادت کردم دکترم گف ربطی ب گوشی نداره ارثیه منم خودمو خیلی سرزنش کردم ک‌چرا گوشی دادم بهش

ربطی به گوشی نداره پسر منم عینکیه

ارثیه الکی خودتو مقصر ندون

پسر منم دکتر گفته کمی ضعیفی داره چشاش ولی فعلا نیلز نیس عینک خداروشکر
عزیزم بیخودی غصه نخور خودت میگی ارثی هس بزرگتر که بشه عمل میکنه چشاشو اوکی میشه

دختر منم چشماش ضعیفه دکتر گفت کلا ضعیفی چشم ارثی هست ربطی به گوشی اینا نداره البته اونم میتونه بدترش کنه من نوه عمم از یه سالگی کلا سرش تو گوشی بود کارتون و کلیپ بچگانه و بازی موبایل همه چیز نگاه میکرد اصلا عینکی نشد ولی دختر من که رعایت کردم و اگر هم دادم کم دادم نگاه کنه عینکی شد تقصیر شما نیست ارثیه عزیزم مثل مدل بینی مدل چشم و لب ژنتیکه

وا چه کاریه خوب بچه ها اصولا عینکی میشن پسر من استیکماته از همون نوزادی بردیم چشم پزشکی دکتر بهم گفت تا همین چند وقت پیش که عینک داد بهش و کاملا ارثی

سوال های مرتبط

مامان فاطمه حسنا مامان فاطمه حسنا ۳ سالگی
مامانا یه سوال
این اتفاق تقریبا برای چهار ماه قبله اما از ذهنم نمیره
من یه شب با دخترم رفتیم خونه عمم
خیلی اوکی دخترم باژی کرد و همه چی اروم بود
بعد من یه کار برام پیش اومد باید میرفتم خونه دخترم گفت میخام بمونم
عمم اینا گفتن بزا بمونه بیا دنبالش
منم گفتم ربعی دیگه اومدم دنبالم
تقریبا پنج دقیقه ای بود رسیدم خونه دختر عمم زنگ زد ک بچت داره خیلی گریه میکنه بیا ببرش، صدای دخترم خیلی واضح از اونور گوشی اومد: من که گریه نکردم
بعد سریع رفتم دنبال دخترم اصلا فرصت ندادم زود رفتم گفتم شاید داره اذیت میکنه
یادمه ب بابامم گفتم بچه پشت گوشی اینجوری گفته، اروم بوده
وقتی رسیدم خونه عمم، دخترم از بس اشک ریخته بود دیگه جونی نداشت
حالا مثل خوره ب جونم افتاده
نمیتونم هضم کنم این قضیه رو
یعنی بچه رو زدن؟
من از دخترم مطمئن هستم مطمئن هستم وقتی کنارش نباشم ارومترین و مظلوم ترین بچه اس
میدونم اذیت نکرده
ولی مخم درک نمیکنه جریان چی شده
عصابم بهم میریزه..
مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
نمیدونم من حساس شدم یا بچه بزرگ کردن واقعا این مشکلات رو داره.
چند هفته پیش مهراد رو چند جلسه بردم مهد. بعد از چند جلسه مربیش گفت مهراد چهاربار سطل آشغال رو خالی کرده. گفت به نظرم ببرید پیش روانشناس ببینید باید با چه تکنیکی باهاش کار کنیم هم شما از خونه و هم ماز از مهد. گفتم باشه.
جلسه بعدی که بردمش مهد گفت نمیخوام برم و اونجا هم که رفتیم، نموند اصلا! روانشناس گفت اگه سرکار نمیری الان هنوز زوده برای مهد بردن و در مورد زفتارای پسرمم که گفتم گفت باید ببری متخصص مغز و اعصاب. شاید بیش فعالی داره.
رفتیم پیش متخصص و اون روز مهراد داشت مطب رو به هم میریخت به همه چیز دست زد حتی رفت کامپیوتر دکتر رو از برق کشید و خلاصه دکتر گفت لازمه دارو بخوره چون بچه‌های اینطوری حرف زیاد می‌شنون و لراشون خوب نیست. اسیب می‌بینند. اینطوری خودشونم راحتترن.
حالا دوهفته‌ای هست دارو میخوره. دیروز رفتم دیدن مادرم که از کربلا اومده، مهراد بازم شیطونی میکرد و مامانم به شوخی گفت داروها رو‌اشتباهی شاید داره میخوره!
من ناراحت شدم واقعا. وقتی بچه دارو نمیخورد یک سره میگفتن چرا اینطوری میکنه، چرا فلان، خونه هم همینقدر اذیت میکنه؟! و کلا هبچکس حوصله نداشت حالا هم که دارو دارم میدم و واقعا روش تاثیر داشته باید بازم حرف بشنوم.
کاش میشد بچه‌مونو ببریم یه گوشه بزرگ کنیم دور از همه.
شما مادرید شما درک میکنید واقعا از این شرایط خسته شدم.
چند وقت پیشم نزدیک بود پسرم تلویزیون خونه مادرشوهرم رو بندازه، پدرشوهرم یه قشقرقی به پا کرد!